SMMS

بسم الله الرّحمن الرّحیم

SMMS

بسم الله الرّحمن الرّحیم

SMMS

سلام...امیدوارم روز خوبی داشته باشید...

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

سال ششم هجرت

صلح حدیبیه

در ماه ذیقعده سال ششم بود که رسول خدا(ص)در خواب دید با یارانش به مکه رفته و به طواف خانه خدا و انجام مناسک عمره موفق گشته اند. پیغمبر این خواب را برای اصحاب نقل کرده و وعده آن را به آنها داد و به دنبال آن از مسلمانان و قبایل اطراف مدینه دعوت کرد با او برای انجام عمره به سوی مکه حرکت کنند.

قبایل مزبور بجز عده معدودی دعوت آن حضرت را نپذیرفتند و تنها همان مهاجر و انصار مدینه بودند که اکثرا آماده حرکت شدند و به همراه آن حضرت از مدینه بیرون رفتند.

همراهان آن حضرت را در این سفر برخی هفتصد نفر و برخی یک هزار و چهارصد نفر نوشته اند.

پیغمبر اسلام مقداری که از مدینه بیرون رفت و به «ذی الحلیفة » - که اکنون به نام مسجدی که در آنجا بنا شده به «مسجد شجره »معروف است - رسید جامه احرام پوشید و هفتاد شتر نیز که همراه برداشته بود نشانه قربانی بر آنها زد و از جلو براند تا به افرادی که خبر حرکت او را به قریش می رسانند بفهماند که به قصد جنگ بیرون نیامده بلکه منظور او تنها انجام عمره و طواف خانه خداست.

پیغمبر اسلام و همراهان همچنان «لبیک »گویان تا«عسفان »که نام جایی است در دو منزلی مکه پیش راندند و در آنجا به مردی بشیر نام - که از قبیله خزاعه بود برخورد و اوضاع را از او جویا شد و بشیر در پاسخ آن حضرت عرض کرد: قریش که از رکت شما مطلع شده اند برای جلوگیری از شما همگی از شهر خارج شده و زن و بچه های خود را همراه آورده اند و سوگند یاد کرده اند تا نگذارند به هیچ قیمتی شما داخل مکه شوید و خالد بن ولید را با دویست نفر از جلو فرستاده تا خود نیز به دنبال او برسند و خالد با همراهان تا«کراع الغمیم  آمده اند.

پیغمبر فرمود: وای بر قریش که هستی خود را در این کینه توزیها از دست داده اند چه می شد که اینها از همان آغاز مرا با سایر قبایل عرب وا می گذاردند تا اگر آنها بر من پیروز می شدند مقصودشان حاصل می شد، و اگر من بر آنها غالب می شدم قریش اسلام را می پذیرفتند اگر این کار را هم نمی کردند با نیرو و قوه با من می جنگیدند، اینها چه می پندارند؟به خدا سوگند من در راه این دینی که خدا مرا بدان مبعوث فرموده آن قدر می جنگم تا خدا آن را پیروز گرداند یا جان خود را بر سر این کار گذارده و کشته شوم!

به دنبال آن، رو به همراهان کرده فرمود: کیست تا ما را از راهی ببرد که با قریش برخورد نکنیم؟

مردی از قبیله اسلم که راههای حجاز را خوب می دانست پیش آمده و انجام این کار را بر عهده گرفت سپس جلو افتاده و مهار شتر پیغمبر را به دست گرفت و از میان دره ها و سنکلاخهای سخت آنها را عبور داده و پس از اینکه راههای دشوار و سختی را پشت سر گذاردند به فضای باز و وسیعی رسیدند و همچنان تا«حدیبیه »که نام دهی است در نزدیکی مکه - و فاصله آن تا مکه یک منزل راه بود - پیش رفتند.

در آنجا به گفته ابن اسحاق - ناگهان شتر از رفتن ایستاد و دیگر پیش نرفت. پیغمبر دانست که در این کار سری است و از این رو وقتی اصحاب گفتند: شتر وامانده و نمی تواند راه برود؟فرمود: نه، وانمانده بلکه آن کس که فیل را از رفتن به سوی مکه بازداشت این شتر را هم از حرکت باز داشته است و من امروز هر پیشنهادی قریش بکنند که دایر بر مراعات جنبه خویشاوندی باشد می پذیرم و به دنبال آن دستور داد همراهان پیاده شوند و در آنجا منزل کنند. لشکر اسلام در آن سرزمین فرود آمد اما از نظر بی آبی رنج می بردند و از این رو به رسول خدا(ص)عرض کردند: در این سرزمین آبی یافت نمی شود؟پیغمبر اسلام از تیردان چرمی خود، تیری بیرون آورد و به براء بن عازب داد و فرمود: آن را در ته یکی از این چاهها فرو بر، و او چنان کرد و به دنبال آن آب بسیاری از چاه خارج شد و همگی سیراب شدند.

رفت و آمد فرستادگان قریش و رد و بدل پیامهای صلح

قرشیان که تصمیم گرفته بودند به هر قیمتی شده نگذارند پیغمبر اسلام به آن صورت وارد مکه شود و آن را برای خود خواری و ذلت و ننگ می دانستند و می گفتند: اگر محمد بدین ترتیب به مکه در آید صولت و قدرت ما در نزد عرب شکسته خواهد شد و حرمت ما از میان خواهد رفت، با لشکری انبوه از مکه بیرون آمده بودند و پیغمبر اسلام نیز همه جا با گفتار و رفتار خود می خواست بفهماند که برای جنگ با قریش بیرون نیامده و جز انجام مراسم عمره و طواف و قربانی منظور دیگری ندارد، از این رو وقتی بدیل بن ورقاء خزاعی، مکرز بن حفص و حلیس بن علقمه رئیس «احابیش و به دنبال همه عروة بن مسعود ثقفی که شخصیت بزرگی بود به نزد رسول خدا(ص)آمدند و با آن حضرت مذاکره کرده و هدف او را از این سفر و آمدن تا پشت دروازه مکه می پرسیدند پاسخ همه را به یک گونه می داد و به طور خلاصه به همه می فرمود:

- ما برای جنگ نیامده ایم بلکه منظورمان زیارت خانه خدا و انجام عمره است، سپس می خواهیم این شتران را قربانی کرده گوشت آنها را برای شما واگذاریم و باز گردیم!

فرستادگان که این سخنان را می شنیدند و وضع مسلمانان را نیز مشاهده می کردند که همگی در حال احرام هستند و اسلحه ای جز یک شمشیر که آن هم در غلاف است همراه نیاورده اند و شتران را نیز که همگی نشانه قربانی داشتند از نزدیک می دیدند خشمناک به سوی قریش باز می گشتند و هر کدام به نوعی آنها را ملامت کرده و به دفاع از مسلمین برخاسته و می گفتند:

- چرا مانع زیارت زائرین خانه خدا می شوید؟و چرا هر آدم بی نام و نشانی حق دارد به زیارت خانه خدا بیاید ولی زاده عبد المطلب با آن همه عظمت و شرافت خانوادگی و دودمان سادات مکه حق زیارت ندارد؟ما از نزدیک مشاهده کردیم که اینان لباس جنگ نپوشیده و هر کدام دو جامه احرام بیش در تن ندارند، شتران قربانی را که همگی علامت قربانی داشتند و در اثر طول کشیدن زمان قربانی کرکهای خود را خورده بودند به چشم خود دیدیم!چرا دست از لجاجت و کینه توزی بر نمی دارید؟

قریش در محذور سختی گرفتار شده بودند، از طرفی ورود مسلمانان را به مکه که دشمنان سر سخت خود می دانستند و بزرگان و پهلوانان نامی آنها به دست ایشان کشته شده بودند برای خود بزرگترین ننگ و شکست می دانستند و حاضر نبودند به چنین خفت و خواری تن دهند و زبان شماتت عربها را به روی خود باز کنند، از سوی دیگر روی هیچ قانونی حق نداشتند از زایرین خانه خدا - هر کس که باشد - جلوگیری کنند و او را از انجام مراسم عمره یا حج باز دارند، از این رو در کار خود سخت متحیر بودند.

بخصوص که بسختی مورد اعتراض و انتقاد فرستادگان خود نیز قرار گرفته بودند تا آنجا که بیم یک اختلاف داخلی و محلی نیز میان آنها می رفت. حلیس بن علقمه - رئیس احابیش - وقتی از نزد محمد(ص)بازگشت به قریش گفت: به خدا سوگند اگر جلوی محمد را رها نکنید و مانع زیارت او شوید من با شما قطع رابطه خواهم کرد و احابیش را از دور شما پراکنده خواهم ساخت.

و نیز عروة بن مسعود ثقفی - که مورد احترام همه قریش بود - وقتی از نزد رسول خدا(ص) بازگشت و به چشم خود دیده بود که پیغمبر اسلام چه احترام و عظمتی در نظر مسلمانان دارد تا آنجا که اگر تار مویی از سر و صورت او بر زمین می افتد فورا آن را از زمین برداشته و نگهداری می کنند و یا در وقت وضو نمی گذارند قطره آبی ازوضوی آن حضرت بر زمین بریزد و هر قطره آن را شخصی از آنها برای تبرک می برد و به سر و صورت و بدن خود می مالد. . . به قریش گفت:

- ای گروه قریش من به دربار پادشاهان ایران و امپراتوران روم و سلاطین حبشه رفته ام و چنین احترامی که پیروان محمد از او می کنند در هیچ کدام یک از دربارهای آنها ندیده ام و با این ترتیب هرگز او را تسلیم شما نخواهند کرد و از دورش پراکنده نخواهند شد، اکنون هر فکری دارید بکنید!و هر تصمیمی که می خواهید بگیرید!

رسول خدا(ص)نیز که مامور به جنگ نبود، می کوشید تا کمترین بهانه ای برای جنگ به دست قریش ندهد و به هر ترتیبی شده می خواست خونی ریخته نشود و شمشیری کشیده نشود و حرمت ماه محرم شکسته نگردد، و اگر چنین کاری هم می شود از طرف قریش شروع شود تا آنها متهم به نقض حرمت ماه حرام گردند نه مسلمانان.

اسارت مکرز بن حفص به دست مسلمانان

قرشیان که سخت در محذور افتاده بودند مکرز بن حفص را که به شجاعت و بی باکی معروف بود با چهل پنجاه نفر از سوارکاران ورزیده مامور کردند تا در اطراف لشکر مسلمانان جولانی بزنند و اگر بتوانند کسی را از ایشان دستگیر ساخته به نزد قریش ببرند تا گروگانی از مسلمانان در دست قریش باشد و بلکه از این راه بتوانند پیشنهادهای خود را برایشان بقبولانند، اما مکرز و همراهان نیز نتوانستند کاری انجام دهند و همگی به دست نگهبانان لشکر اسلام اسیر گشته و آنها را به نزد پیغمبر اسلام بردند و رسول خدا(ص)به همان جهت که مامور به جنگ نبود دستور داد آنها را آزاد کنند و با اینکه آنها پیش از اسارت خود به سوی مسلمانان تیراندازی کرده و آزار زیادی رسانده بودند و حتی به گفته برخی: یکی از مسلمانان را نیز به نام ابن زنیم به قتل رسانده بودند، به دستور پیغمبر، همگی آزاد شده سالم به سوی قریش بازگشتند.

عذرخواهی عمر از فرمان رسول خدا(ص)

در این وقت پیغمبر اسلام(ص)عمر را خواست و بدو فرمود: بیا و به نزد قریش برو و منظور ما را از این سفر برای آنان تشریح کن و پیغام ما را به گوش آنها برسان!

عمر که از قریش بر جان خود می ترسید صریحا از انجام این کار عذر خواست و گفت: یا رسول الله از قبیله بنی عدی کسی در مکه نیست تا از من دفاع کند و من از قریش می ترسم و بهتر است برای این کار عثمان را بفرستی که خویشانی در مکه دارد و می توانند از او حمایت کنند(3)

پیغمبر خدا که دید عمر حاضر به انجام این دستور نیست عثمان را مامور این کار کرد و عثمان به مکه آمد و ابتدا به خانه ابان بن سعید - پسر عموی خود - رفت و از او خواست تا وی را در پناه خود قرار دهد تا پیام رسول خدا(ص)را به قریش برساند و ابان او را در پناه خود قرار داده و به نزد قریش برد و عثمان پیغام آن حضرت را رسانید.

قریش با اکراه سخنان او را گوش دادند و در پاسخ گفتند: ما اجازه نمی دهیم محمد به این شهر در آید و طواف کند ولی خودت که به اینجا آمده ای می توانی برخیزی و طواف کنی؟

عثمان گفت: من پیش از پیغمبر این کار را نخواهم کرد و تا او طواف نکند من طواف نمی کنم، و به دنبال آن قرشیان نگذاردند عثمان به نزد پیغمبر باز گردد و او را در مکه محبوس کردند.

بیعت رضوان

از این سو خبر به مسلمانان رسید که عثمان را کشته اند!و به دنبال این خبر هیجانی در مسلمانان پیدا شد و رسول خدا(ص)نیز که در زیر درختی نشسته بود فرمود: از اینجا بر نخیزم تا تکلیف خود را با قریش معلوم سازم و به دنبال آن از مسلمانان برای دفاع از اسلام بیعت گرفت و چون این بیعت در زیر درختی انجام شد به همین جهت آن را«بیعت شجره »نیز گفته اند.

منادی آن حضرت فریاد زد: کسانی که حاضرند تا پای جان در راه دین پایداری کنند و نگریزند بیایند و با پیغمبر خود بیعت کنند، مسلمانان دسته دسته آمدند و با آن حضرت بیعت کردند، تنها یک تن از منافقین مدینه به نام - جد بن قیس - خود را زیر شکم شتر پنهان کرد تا بیعت نکند و در این پیمان مقدس شرکت نجست.

پیغمبر اسلام با این عمل به قرشیان هشدار داد که اگر براستی سر جنگ دارند و بهانه جویی می کنند او نیز متقابلا آماده جنگ خواهد شد و عواقب سیاسی و زیانهای مالی و جانی آن متوجه آنان خواهد شد ولو اینکه در حقیقت - همان طور که گفته بود - سر جنگ نداشت و مامور به قتال نبود. و شاید جهت دیگر آن نیز آرام کردن احساسات تند مسلمانان و افرادی که با شنیدن خبر قتل عثمان خونشان به جوش آمده بود و آن نرمشها را از پیغمبر می دیدند بوده است، و الله العالم.

آمدن سهیل بن عمرو از طرف قریش و تنظیم قرارداد صلح

پس از اینکه کار بیعت پایان یافت خبر دیگری رسید که عثمان زنده است و به قتل نرسیده و در دست مشرکین زندانی شده، و از آن سو سهیل بن عمرو - یکی از سرشناسان و متفکران قریش - را دیدند که به عنوان نمایندگی از طرف قریش و مذاکره با رسول خدا می آید.

پیغمبر که از دور چشمش به سهیل افتاد فرمود: قریش به فکر صلح افتاده اند که این مرد را فرستاده اند و چنان هم بود زیرا قریش پس از شور و گفتگوی زیاد سهیل بن عمرو را فرستاده بودند تا به نمایندگی از طرف آنها به هر نحو که می تواند پیغمبر اسلام را راضی کند تا در آن سال از انجام عمره و ورود به مکه خودداری کرده سال دیگر این کار را انجام دهد و ضمنا مذاکراتی هم درباره ترک مخاصمه و تکلیف مهاجرینی که از مکه به مدینه می روند و افراد مسلمانی هم که در مکه به سر می بردند و موضوعات دیگری که مورد اختلاف بود انجام دهد، و قراردادی در این باره از هردو طرف امضا شود.

به خوبی روشن بود که این قرار داد و مصالحه به هر نحو هم که بود از نظر سیاسی در چنین وضعی به نفع مسلمانان تمام می شد زیرا از طرف قریش مسلمانان به سمیت شناخته شده بودند بدون آنکه خونی ریخته شود و جنگی بر پا گردد، اما از نظر برخی افراد کوته نظر که خود را برای ورود به شهر مکه آماده کرده بودند و مآل اندیش نبودند تحمل این کار ناگوار و دشوار می نمود، و از آن جمله عمر بن خطاب بود که بسختی به این کار پیغمبر اعتراض کرد، چنانکه در ذیل می خوانید.

اعتراض عمر بن خطاب به رسول خدا(ص)

مورخین می نویسند هنگامی که مذاکرات مقدماتی برای نوشتن و تنظیم صلحنامه میان رسول خدا(ص)و سهیل بن عمرو انجام شد عمر از جا برخاست و به نزد ابو بکر - دوست صمیمی خود - آمده و با ناراحتی از او پرسید: مگر این مرد پیغمبر خدا نیست؟

ابو بکر گفت: چرا!

عمر گفت: مگر ما مسلمان نیستیم؟

ابو بکر گفت: چرا.

عمر گفت: مگر اینها مشرک نیستند؟

ابو بکر گفت: چرا.

عمر گفت: پس با این وضع چرا ما زیر بار ذلت برویم و خواری را برای خود بخریم؟

ابو بکر گفت: هر چه هست مطیع و فرمانبردار وی باش که او رسول خدا است!اما عمر قانع نشد و به نزد آن حضرت آمده و همان سؤالات را تکرار و چون پرسید: پس چرا ما باید زیر بار ذلت و خواری برویم؟

رسول خدا(ص)فرمود: این دیگر امر خداست و من نیز بنده و فرمانبردار اویم و نمی توانم امر او را مخالفت کنم. عمر گفت: مگر تو نبودی که به ما وعده دادی بزودی خانه خدا را طواف خواهیم کرد؟

فرمود: چرا، من چنین وعده دادم ولی آیا وقت آن را هم تعیین کردم؟و هیچ گفتم که همین امسال خواهد بود؟

عمر گفت: نه.

فرمود: پس به تو وعده می دهم که این کار انجام خواهد شد و ما خانه خدا را طواف و زیارت خواهیم کرد.

عمر دیگر سخنی نگفت و رفت.

و در بسیاری از تواریخ اهل سنت و دیگران است که عمر بارها می گفت: من آن روز در نبوت پیغمبر شک و تردید کردم.

علی(ع)متن قرارداد را می نویسد

پس از این مذاکرات رسول خدا(ص)علی(ع)را طلبید و به او فرمود: بنویس:

«بسم الله الرحمن الرحیم »

سهیل بن عمرو گفت: من این عنوان را به رسمیت نمی شناسم، باید همان عنوان رسمی ما را بنویسی «بسمک اللهم »و علی(ع)نیز به دستور رسول خدا(ص)همان گونه نوشت.

آن گاه فرمود: بنویس «این است آنچه محمد رسول الله با سهیل بن عمرو نسبت به آن موافقت کردند. . .

سهیل گفت: اگر ما تو را به عنوان «رسول الله »می شناختیم که این همه با تو جنگ و کارزار نمی کردیم، باید این عنوان نیز پاک شود و به جای آن «محمد بن عبد الله »نوشته شود، پیغمبر قبول کرد و چون متوجه شد که برای علی بن ابیطالب دشوار است عنوان «رسول الله »را از دنبال نام پیغمبر پاک کند خود آن حضرت انگشتش را پیش برده و فرمود: یا علی جای آن را به من نشان ده و بگذار من خود این عنوان را پاک کنم و به دنبال آن فرمود:

«اکتب فان لک مثلها تعطیها و انت مضطهد».

[بنویس که برای تو نیز چنین ماجرای دردناکی پیش خواهد آمد و به ناچار به چنین کاری راضی خواهی شد

و سپس مواد زیر را نوشت:

1. جنگ و مخاصمه از این تاریخ تا ده سال  میان طرفین ترک شود و به حالت جنگ پایان داده شود.

2. اگر کسی از قرشیان که تحت قیمومیت و ولایت دیگری است بدون اجازه ولی خود به نزد محمد آمد مسلمانان او را به ولیش باز گردانند ولی از آن سو چنین الزامی نباشد.

3. هر یک از قبایل عرب بخواهند با یکی از دو طرف پیمان بندند در این کار آزاد باشند و از طرف قریش الزام و تهدیدی در این کار انجام نشود.

4. محمد(ص)و پیروانش ملزم می شوند که امسال از رفتن به مکه صرف نظر کرده و به مدینه بازگردند و سال دیگر می توانند برای زیارت خانه خدا و عمره به مکه بیایند مشروط بر آنکه سه روز بیشتر در مکه نمانند و بجز شمشیر که آن هم در غلاف باشد - اسلحه دیگری با خود نیاورند.

5. طرفین متعهد شدند راههای تجارتی را برای رفت و آمد همدیگر آزاد بگذارند و مزاحمتی برای یکدیگر فراهم نکنند.

6. تبلیغ اسلام در مکه آزاد باشد و مسلمانان مکه بتوانند آزادانه مراسم مذهبی خود را انجام دهند و کسی حق سرزنش و آزار آنها را نداشته باشد.

قرارداد مزبور نوشته شد و به امضای طرفین رسید و به دنبال آن قبیله خزاعه درعهد و پیمان رسول خدا(ص)در آمدند و قبیله بکر نیز خود را در عهد و پیمان قریش در آوردند و همین قبیله بکر با شبیخونی که به قبیله خزاعه زد مقدمات نقض قرارداد را فراهم ساختند و سبب شدند تا پیغمبر اسلام در سال هشتم با لشکری گران به عنوان دفاع از قبیله خزاعه به سوی مکه حرکت کند و منجر به فتح مکه و حوادث پس از آن گردید به شرحی که ان شاء الله پس از این خواهد آمد.

در چهره بسیاری از افراد مسلمان آثار ناراحتی و نارضایتی از این قرارداد مشهود بود، اما دور نمای کار برای آنان روشن نبود و بخوبی موضوعات را ارزیابی نمی کردند و طولی نکشید که بر همگان روشن شد که قرارداد مزبور چه پیروزی بزرگی برای مسلمانان به ارمغان آورد، چنانکه به گفته بسیاری از مفسران سوره فتح و آیات مبارکه «انا فتحنا لک فتحا مبینا. . . »در همین واقعه نازل گردید و از زهری نقل شده که گفته است:

پیروزی و فتحی برای مسلمانان بزرگتر از آن پیروزی نبود، زیرا مسلمانان که تا به آن روز پیوسته در حال جنگ با مشرکین و در فکر تهیه لشکر و اسلحه و تنظیم سپاه و استحکام برج و باروی شهر مدینه در برابر حملات احتمالی مشرکین بودند از آن به بعد با خیالی آسوده به تفکر در دستورهای اسلامی و دفع دشمنان دیگر و بسط و توسعه اسلام به نقاط دیگر جزیرة العرب و بلکه قاره ها و ممالک دیگر افتادند، و در جریانات بعدی نیز شواهد این مطلب بخوبی دیده می شود، زیرا عموم مورخین داستان نامه نگاری آن حضرت را به سران و زمامداران جهان و دعوت آنها را به پذیرفتن اسلام و نبوت خود و جریانات پس از آن را در وقایع پس از صلح حدیبیه نوشته و ثبت کرده اند.

پیروزی دیگری که از این قرارداد نصیب مسلمانان گردید آن بود که تا به آن روز افراد تازه مسلمانی که در مکه بودند تحت فشار و شکنجه مشرکان قرار داشته و بیشتر به حال تقیه و اختفا در آن شهر زندگی می کردند و جرئت اظهار عقیده و انجام برنامه های دینی خود را نداشتند، ولی از آن پس اسلام در نظر مشرکان به سمیت شناخته شده بود و آنها می توانستند آزادانه مراسم دینی خود را انجام دهند و بلکه دست به کار تبلیغ دین اسلام در مکه و اطراف آن شهر شدند و به فاصله اندکی افراد بسیاری را به دین اسلام هدایت نمودند

و به هر صورت قرارداد مزبور در میان نارضایتی و چهره های گرفته و درهم جمعی از مسلمانان به امضا رسید و به دنبال آن منادی رسول خدا ندا کرد که چون کار صلح به پایان رسید مسلمانان از احرام بیرون آیند و سرها را تراشیده و تقصیر کنند و قربانی ها را نحر کنند. اما اکثرا در انجام این دستور تعلل کرده و حاضر نبودند تقصیر و نحر کنند تا اینکه پیغمبر گرفته خاطر به خیمه ام سلمه که در آن سفر همراه آن حضرت بود وارد شد و چون ام سلمه علت کدورت خاطر آن حضرت را سؤال کرد و از ماجرامطلع گردید عرض کرد: ای رسول خدا!شما بیرون بروید و سر خود را تراشیده و نحر کنید، مردم نیز به پیروی از شما این کار را خواهند کرد، و همین طور هم شد که وقتی مردم دیدند پیغمبر اسلام سر خود را تراشیده دیگران نیز سرها را تراشیده و شتران را نحر کردند و سپس به سوی مدینه حرکت نمودند.

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی