SMMS

بسم الله الرّحمن الرّحیم

SMMS

بسم الله الرّحمن الرّحیم

SMMS

سلام...امیدوارم روز خوبی داشته باشید...

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

*عمرو ابن جُناده: مادر او بحریّه بنت مسعود خزرجی است. وی در کربلا یازده سال بیشتر نداشته و پس از شهادت پدرش اذن میدان گرفت. امام فرمود: حالا که پدرت شهید شده شاید مادرت راضی نباشد. عمرو در جواب امام گفت: مادرم مرا فرستاده عمرو وارد میدان شد و اینچنین رجز خواند:

امیری حسین و نعم الامیر      سرور فواد البشیر النذیر

سایر شهدا از غیر بنی هاشم:

۶) شهدا از سفیران امام حسین(علیه السلام):

مسلم ابن عقیل(علیه السلام): او در کوفه به شهادت رسید.

عبدالله ابن یَقطُر حِمیری: مادرش ام قیس ابن ذریح (پرستار امام حسن و امام حسین(علیه السلام) بوده). او جواب نامه مسلم را مبنی بر لبیک کوفیان می آورد که در قادسیه دستگیر شد. عبیدالله ابن زیاد به او گفت: بالای دارالاماره برو و به درغگو پسر دروغگو لعنت بفرست. او بالای دارالاماره رفت و گفت: ای مردم! من فرستاده حسین ابن فاطمه بنت رسول الله هستم تا او را علیه پسر مرجانه و پسر سمیه آن حرامزاده پسر حرامزاده یاری کنم.

امام سجاد (علیه السلام )از پله منبر بالا رفت و خطبه ای را با نوای گرم توحیدی بیان کرد که در این جا به فرازی از آن خطبه می پردازیم:

«انا بن مکة و منی، انا بن الزمزم و الصفا; انا بن محمد المصطفی; انا بن علی المرتضی; انا بن فاطمة الزهراء»

من فرزند مکه و منایم; من فرزند زمزم و صفایم; من فرزند محمد مصطفایم; من فرزند علی مرتضایم; من فرزند فاطمه زهرایم »

امام زین العابدین(علیه السلام ) همچنان به معرفی خویش ادامه داد، تا آن جا که صدای مردم به گریه بلند شد و ارکان کاخ یزید به لرزه درآمد و یزید از تحت تاثیر قرار گرفتن مردم سخت بیمناک شد، از این رو برای قطع کردن سخنان امام (علیه السلام )به مؤذن دستور اذان داد.

مؤذن دربار برخاست و با صدایی که همه می شنیدند، اذان گفت.

وقتی به اشهد ان محمدا رسول الله (صلی الله علیه وآله )رسید، امام که هنوز بر بالای منبر قرار داشت، خطاب به یزید فرمود: «ای یزید! این محمد(صلی الله علیه وآله )که هم اکنون نامش را مؤذن بر زبان آورد و به پیامبری او گواهی داد، جد توست یا جد من است؟ اگر بگویی پیامبر(صلی الله علیه وآله )جد توست، دروغ گفته ای و کفر ورزیده ای و اگر باور داری که پیامبر(صلی الله علیه وآله )جد من است، پس چرا و به چه جرمی خاندان او را کشتی؟»

آری بزرگ مبلغ نهضت عاشورا رسالت خویش را به نحو شایسته ایفا نمود و چهره مجلس را با تبلیغ رسای خود دگرگون کرد و مجلس یزید با رسوایی خاندان بنی امیه و یزید بن معاویه پایان یافت.

بازتاب خطبه امام سجاد (علیه السلام )

سخنان بزرگ مبلغان اسلام; حضرت سجاد(علیه السلام )و زیبب کبری (علیها السلام )چنان در روحیه مردم شام تاثیر گذاشت که انقلاب به پا کرد. شامیان دریافتند کسانی که با چنین وضع فجیعی در کربلا شهید شدند، شورشی نبودند. آنان خاندان کسی هستند که یزید به نام وی بر مسلمانان حکومت می کند.

مؤذن دربار به یزید اعتراض کرد و با شگفتی پرسید: «تو که می دانستی این ها فرزندان پیامبر هستند، به چه علت آنان را کشتی و دستور دادی اموال آنان را غارت کنند؟»

عالم یهودی که در مجلس یزید بود، پس از شنیدن سخنان امام سجاد(علیه السلام )از یزید پرسید: «این جوان کیست؟» یزید گفت: «فرزند حسین (علیه السلام ).» یهودی گفت: «کدام حسین؟...» آن قدر پرسید تا دانست این ها از خاندان پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله )هستند. حسین (علیه السلام )کسی است که مظلومانه در کربلا به شهادت رسیده و او فرزند دختر رسول الله (صلی الله علیه وآله )است. یزید را مورد سرزنش قرار داد و گفت: «شما دیروز از پیامبرتان جدا شدید و امروز فرزندش را کشتید»!

در بعضی مقاتل آمده است که: امام سجاد (علیه السلام) پس از تحمل شکنجه های فراوان در بین راه، سرانجام به شهر شام، شهر دسیسه و دشنام، شهر دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) ، شهری که مردان و زنانش مدت پنجاه سال جز بدگویی علی بن ابی طالب (علیه السلام) چیزی نشنیده بودند و لعن او را فریضه می شمردند، رسید.

کوفیان که پیرو علی (علیه السلام) بودند و از مولی شناخت داشتند، چه کردند که شامیان بکنند!

دیلم بن عمر می گوید:

«آن روز که کاروان اسیران آل رسول الله (صلی الله علیه وآله) وارد شام شدند، من در شام بودم و حرکت آنان را در شهر با چشمانم دیدم.

اهل بیت (علیه السلام) را به طرف مسجد جامع شهر آوردند، لختی آنان را متوقف ساختند. در این میان پیرمردی از شامیان در برابر علی ابن الحسین (علیه السلام) که سالار آن قافله شناخته می شد، ایستاد و گفت:

خدا را سپاس که شما را کشت و مردمان را از شر شما آسوده ساخت و پیشوای مؤمنان - یزید بن معاویه - را بر شما پیروز گردانید!

علی بن الحسین (علیه السلام) لب فرو بسته بود تا آن چه پیرمرد در دل دارد بگوید.

وقتی سخنان پیرمرد به پایان رسید، امام (علیه السلام) فرمود:

همه سخنانت را گوش دادم و تحمل کردم تا حرف هایت تمام شود، اکنون شایسته است تو نیز سخنان مرا بشنوی.

پیرمرد گفت: برای شنیدن آماده ام.

علی بن الحسین (علیه السلام) فرمود: آیا قرآن تلاوت کرده ای؟

پیرمرد گفت: آری.

علی بن الحسین (علیه السلام) فرمود: آیا این آیه را خوانده ای که خداوند می فرماید:

«قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی» «ای پیامبر! به مردمان بگو من در برابر تلاش هایی که برای هدایت شما انجام داده ام، پاداشی نمی خواهم جز این که خویشان مرا دوست بدارید».

1-در کوفه

اولین برخورد امام سجاد (علیه السلام) با ابن زیاد در کوفه، هنگامی بود که عبیدالله در آنجا مجلسی را آراستند و اسرای کربلا را در آن مجلس وارد کردند . بعد از سخنانی که بین حضرت زینب (علیها السلام) و ابن زیاد رد و بدل شد، یک دفعه چشم عبیدالله به حضرت سجاد (علیه السلام) افتاد . پرسید: این کیست؟ گفتند: علی بن الحسین است . گفت: مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟ امام زین العابدین فرمود: من برادری داشتم که نام او نیز علی بن الحسین بود که مردم او را کشتند . ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت . امام (علیه السلام) فرمود: «الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها» ; «خداوند جانها را به هنگام مرگ آنها و نیز آن را که نمرده است، در خوابش می گیرد .»

آن ملعون گفت: تو جرات می کنی جواب مرا بدهی؟ ببرید گردنش را بزنید .حضرت زینب (علیها السلام)  تا سخن ابن زیاد را شنید، چنین گفت: ای ابن زیاد! تو احدی از مردان ما را باقی نگذاشته ای! اگر می خواهی او را بکشی، مرا هم بکش!سپس خود را به امام سجاد (علیه السلام) رسانید و گفت: ای پسر زیاد! خون هایی که از ما ریختی، بس نیست؟! و دست به گردن برادرزاده اش انداخت و گفت: به خدا قسم! از او جدا نمی شوم مگر اینکه در کنار هم کشته شویم .عبیدالله لحظاتی به آنها نگریست; سپس گفت: عجب! علاقه و محبت خویشاوندی را ببین! به خدا سوگند! متوجه شدم که زینب می خواهد با او کشته شود . رهایش کنید همان بیماری; علی بن الحسین را بس است .امام سجاد (علیه السلام) به عمه اش گفت: عمه جان! آرام باش تا جوابش را بدهم . آنگاه خطاب به ابن زیاد فرمود: آیا مرا به کشته شدن تهدید می کنی؟ آیا نمی دانی که کشته شدن، عادت ما و شهادت، کرامت و بزرگواری ما است؟

پس از شهادت امام حسین (علیه السلام)در روز دهم محرم سال 61 هـ .ق اهل بیت (علیهم السلام)و حرم امام به اسارت دشمن درآمدند. در بامداد دوازدهم محرم خاندان رسول اسلام (صلی الله علیه و آله ) به رهبری زینب کبری (علیها السلام)و امام زین العابدین (علیه السلام)از کربلا بطرف کوفه حرکت کردند. پس از ورود به کوفه، و خوشحالی درباریان و ابن زیاد و گرفتن مراسمی به خاطره پیروزی، به طرف شام، محل استقرار یزید حرکت نمودند. وقتی سر حسین (علیه السلام)و یارانش و اسراء در مقابل یزید حاضر شدند، تشریفات درباری به همان فراوانی بارگاه ابن زیاد انجام شد. «زحر بن قیس که کاروان را به عنوان نماینده ابن زیاد هدایت می کرد سخنرانی طولانی ایراد کرد و در آن به شرح چگونگی شهادت امام حسین (علیه السلام) و یارانش پرداخت.» سپس از میان مردم، بعضی ها نسبت به اسارت خاندان نبوت اعتراض کردند و یزید ساکت و جوابی نداد. وقتی بزرگان و سران اهل شام که یزید به مناسبت پیروزی خود، دعوت کرده بود، حاضر شدند، اسراء و سرهای مقدس را نیز به مجلس آوردند. پس از درخواست مرد سرخ پوستی از اهل شام برای کنیزی گرفتن فاطمه دختر حسین از یزید، و جلوگیری زینب (علیها السلام)از این کار و گفتگوهای تند بین یزید و ایشان و زدن چوب خیزران بر لبهای مبارک امام (علیه السلام)بود که حضرت زینب (علیها السلام)برخاست و خطبة‌ آتشینی ایراد کردند.

امیرمؤمنان (علیه السلام )در سال چهلم هجری از جهان خاکی به عالم ملکوت رخت برکشید و حدود ده سال، امامت و رهبری امت بر عهده امام حسن مجتبی (علیه السلام )بود . سبط اکبر رسول خدا نیز در سال پنجاهم به دست دشمن مسموم شد و راهی جنان الهی گردید و پرچم امامت در دست حسین بن علی (علیهما السلام )قرار گرفت و از امامت تا قیام سیدالشهداء(علیه السلام )حدود ده سال فاصله است . در این مقاله برآنیم تا فلسفه عدم قیام آن بزرگوار در عصر معاویه را مورد بررسی قرار دهیم .

امام حسین (علیه السلام) به قرارداد صلح بین امام حسن (علیه السلام) و معاویه پای­بند بود، اگر چه معاویه عملاً آن قرارداد را زیر پا گذاشته بود، ولی با خلافت یزید آخرین بندها ی آن قرار داد زیر پاگذاشته شد و دیگر تعهدی از این جهت برای امام حسین (علیه السلام) باقی نمانده بود.

انبیا می گویند: خدا واحد است. واحد بودن خدا شما را به دین و وجدانتان حرف عقل است؟ نه، فوق عقل است. به همین دلیل، وقتی او می گفت: «لا اله الا اللّه»، می گفتند: دیوانه است؛ همین پیغمبری که تا دیروز صادق و عاقل بود. حرف انبیا این جوری است، عاقل پسند نیست. امام حسین (علیه السلام) نتوانست حتی یک عاقل را عوض کند. هر قدر با محمّد بن حنفیه صحبت کرد، او قانع نشد. در نهایت، به او گفت: تا فردا فکر کنم، ان شاءاللّه فرجی بشود. فردا شد، خبر آوردند که امام حسین (علیه السلام) بارش را بسته، در حال حرکت است.

غسل شهادت

نکته دیگر درباره شب عاشورا، که گفتنی است، ماجرای غسل شهادت است. با وجود بی آبی چطور این کار را کردند؟ از شب هفتم آب محاصره شد. شب هفتم حضرت ابوالفضل (علیه السلام) ، چند نفر رفتند، آب آوردند. شب عاشورا هم همین جور. این ها آب برای خوردن نداشتند. من فکر می کنم آن ها آب داشتند، به درد شُرب نمی خورد. شاهد داریم که امام حسین (علیه السلام) در یکی از خیمه ها چاهی حفر کردند، آب درآوردند.

دعوت اهالی کوفه از امام (علیه السلام)

وقتی مردم کوفه از مرگ معاویه آگاه شدند و دانستند که امام حسین (علیه السلام) با یزید بیعت نکرده است، بیدرنگ درباره یزید به جستجو پرداختند.آنگاه بر در خانه سلیمان بن صرد خزاعی گرد آمدند.همین که اجتماع آنان کامل شد، سلیمان برخاست و به ایراد سخن پرداخت.وی در پایان گفتار خود گفت: شما اطلاع یافته اید که معاویه به هلاکت رسیده و به سوی پروردگار رفته است تا به سزای اعمال خود برسد.فرزندش یزید به جای او به حکومت رسیده است.

سال ششم هجرت

صلح حدیبیه

در ماه ذیقعده سال ششم بود که رسول خدا(ص)در خواب دید با یارانش به مکه رفته و به طواف خانه خدا و انجام مناسک عمره موفق گشته اند. پیغمبر این خواب را برای اصحاب نقل کرده و وعده آن را به آنها داد و به دنبال آن از مسلمانان و قبایل اطراف مدینه دعوت کرد با او برای انجام عمره به سوی مکه حرکت کنند.

قبایل مزبور بجز عده معدودی دعوت آن حضرت را نپذیرفتند و تنها همان مهاجر و انصار مدینه بودند که اکثرا آماده حرکت شدند و به همراه آن حضرت از مدینه بیرون رفتند.

همراهان آن حضرت را در این سفر برخی هفتصد نفر و برخی یک هزار و چهارصد نفر نوشته اند.

پیغمبر اسلام مقداری که از مدینه بیرون رفت و به «ذی الحلیفة » - که اکنون به نام مسجدی که در آنجا بنا شده به «مسجد شجره »معروف است - رسید جامه احرام پوشید و هفتاد شتر نیز که همراه برداشته بود نشانه قربانی بر آنها زد و از جلو براند تا به افرادی که خبر حرکت او را به قریش می رسانند بفهماند که به قصد جنگ بیرون نیامده بلکه منظور او تنها انجام عمره و طواف خانه خداست.

پوریای ولی گفت که صیدم به کمند است

ازهمت مردان خدا بخت بلند است

افتادگی آموز اگر طالب فیضی

هرگز نخورد آب زمینی که بلند است

*اگر بهتر نشویم،خوب هم نمی مانیم.

*شعله های بزرگ ناشی از جرقه های کوچک است.

*مدیریت خوب هنری است که مشکلات را ساده سازد،نه آنکه مسائل ساده را مشکل سازد.

*اعتماد به نفس مهم است و اعتماد به دیگران ضروری است.

*تردید ودودلی نباید مانع تحقق امیدهایمان باشد.

برنامه ریزی و تفکّر اساس موفّقیت است.