SMMS

بسم الله الرّحمن الرّحیم

SMMS

بسم الله الرّحمن الرّحیم

SMMS

سلام...امیدوارم روز خوبی داشته باشید...

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

موقعیت استراتژیک احد

اُحد، نام کوهی مشهور و مهمّ در شهر رسول خداست. این کوه در شمال شرقی شهر واقع شده است. آن را به این دلیل بدین نام خوانده اند که از میان دیگر کوههای اطراف مدینه، جدا و مستقل افتاده است. برخی نیز آن را منسوب به احدیت خداوند دانسته و نوشته اند که نام این کوه در جاهلیت «عنقد» بوده است.

در جنوب غربی کوه احد، نخلستانها و زمینهای زراعی فراوانی وجود دارد که در نهایت به «وادی عقیق» منتهی می شود.

از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)درباره فضیلت و اهمیت این کوه، احادیث فراوانی نقل شده است. ایشان، کوه احد را دوست می داشت و درباره آن می فرمود: «اُحُد جَبَلٌ یُحِبُّنا وَ نُحِبُّهُ؛ احد کوهی است که ما را دوست می دارد و ما هم او را دوست می داریم.»

گویا قبر «هارون»، برادر حضرت موسی(علیه السلام)، بر فراز این کوه قرار دارد و مشهور است که وی هنگام عزیمت به حج، در این کوه، وفات یافته و دفن شده است.

احد، لشکرکشی خود را سامان بدهد. بدین منظور، پیامبر اکرم(ص) مصلحت را در آن دید که در دامنه کوه مستقر شده، از کوه به عنوان پناهگاهی پشت سر خود بهره جوید. رزمگاه احد در دامنه کوه بود و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)این گسترة باز را محل تاخت و تاز سربازان قرار داد. در گوشه ای از این رزمگاه، کوه کوچکی به نام «جبل رماة» قرار دارد[4] که امروزه بر اثر گذشت زمان به تپه ای بدل شده است.

این کوه در دوره عثمانی به عنوان محلی برای نگاهبانی و دیده بانی استفاده شده و پس از آن نیز، خانه های زیادی روی آن ساخته شده که تا این اواخر وجود داشته است. در سالهای اخیر، همه آن بناها تخریب شد تا کوه، شکل طبیعیِ خود را حفظ کند. نام دیگر این کوه «عَیْنَین» است و دلیل این نامگذاری وجود دو چشمه در کنار آن است که «وادی قنات» و «عین الشهد» نام دارد.

لشکرکشی سپاه اسلام

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)همراه سپاه خود، صبح روز شنبه هفتم شوّال سال سوم هجرت، حرکت کرد و وارد منطقه احد شد. پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم)به سمت احد حرکت کرد. او در بین راه به محله «بنی عبدالاشهل» رسید و در آنجا توقف کوتاهی کرد. حضرت، نماز مغرب و عشا را در آنجا خواند و تا صبح روز بعد همانجا ماند. در آنجا مسجدی بنا شد که بعدها «مسجد الدرع» خوانده شد؛ زیرا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)در آنجا زره پوشید.

زمانی که نماز مغرب و عشا در محل مسجد الدرع کنونی خوانده شد، مشرکان تا کناره حرّه جلو آمده بودند. وقتی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)در مسیر شمال به سمت احد حرکت کرد، دشمن سپاه خود را آماده کرد: «فَجَعَلَ9 اُحُداً خَلْفَ ظَهْرِهِ وَ اسْتَقْبَلَ الْمَدِینَةَ وَ جَعَلَ عَیْنَین عَنْ یَسارِهِ؛ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)احد را پشت سر، مدینه را روبه رو و کوه عینین را در چپ خود قرار داد.

تاکتیک نظامی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)در این جنگ، راهبرد عجیبی در پیش گرفت. او دستور داد 50 نفر تیرانداز ماهر به فرماندهی «عبدالله بن جُبَیر» روی جبل الرماة قرار گیرند و مانع شبیخون دشمن، از پشت سر شوند. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)تأکید فرمود که تیراندازان در حال پیروزی یا شکست، محل مأموریت خود را رها نکنند. دلیل دیگر برای اتخاذ این تاکتیک، ممانعت از حملة احتمالی دشمن به قرارگاه مسلمانان بود که در ورودی شِعب قرار داشت.

آغاز درگیری بین مسلمانان و کفار

سپاه اسلام در برابر لشکر کفر، صف آرایی کرد. جنگ آغاز شد. در مراحل اولیه نبرد، پیروزیهایی به دست آمد؛ اما متاسفانه تعداد چهل نفر از تیراندازان مذکور به طمع جمع آوری غنایم، برخلاف مخالفت فرمانده ایشان عبدالله بن جبیر، محل مأموریت را رها کردند و از جبل رماة به سمت میدان جنگ سرازیر شدند. سواره نظام دشمن به فرماندهی «خالد بن ولید» از این فرصت استفاده کرد و از پشت تنگه وارد شد و پس از به شهادت رساندن ده نفر باقیمانده در محل به سپاه اسلام حمله کرد و سپاه اسلام را به پذیرش شکست وادار کرد. در این بخش از درگیری، خسارات جبران ناپذیری به سپاه اسلام وارد شد.

 

1-شهادت حمزه سیدالشهدا(علیه السلام) ؛

2- شهادت پرچمداران غیور سپاه اسلام مَصعَب بن عُمَیر، عبدالله بن جَحش و عبدالله بن جُبَیر؛

3-شهادت حدود هفتاد تن از بهترین یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)و حافظان قرآن؛

4-وارد شدن زخمهای فراوان بر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)شکسته شدن پیشانی و دندان مبارک آن حضرت؛ ایشان تا بدانجا جنگید که تیرهایش دیگر تمام شد و حتی کمانش شکست تا اینکه مورد هجوم دشمن قرار گرفت. آن سان که نوشته اند: «وَ قَاتَلَ رَسولُ اللهِ قِتالاً شَدیداً فَرَمَی بِالنَّبلِ حَتّی فَنَی نَبلُهُ وَ انکَسَرَت قَوسُهُ؛ رسول خدا درگیری و جنگ شدیدی کرد و تیر می انداخت تا اینکه تیرهایش تمام شد و کمانش شکست.» او حملات دشمن را زیر نظر داشت و خود نیز با شجاعت و شهامت غیر قابل وصفی می جنگید.

5-وارد شدن حدود نود زخم بر بدن مطهر علی(علیه السلام) و...

امیرمؤمنان علی(علیه السلام) فداکارانه با تحمل جراحات فراوان برای محافظت از جان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)ایشان را به سمت شکافی داخل کوه احد برد و به مداوای اجمالی جراحات ایشان پرداخت.

عوامل شکست مسلمانان

الف. دنیاطلبی

نخستین عامل شکست مسلمانان را همان گونه که قرآن کریم بدان اشاره فرموده است، باید دنیاطلبی مسلمانان دانست. ایشان به طمع جمع آوری غنایم، دستور رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)را زیر پا گذاشتند و محل مأموریت خود را ترک کردند و به سمت میدان سرازیر شدند.

قرآن کریم می فرماید: «وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّی إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ فَأَثابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا ما أَصابَکُمْ وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»؛ «و [در روز نبرد احد] بی گمان خدا وعده خود را با شما راست گردانید: آن گاه که به فرمان او، آنان را می کشتید، تا آنکه سست شدید و در کار [جنگ و بر سر تقسیم غنایم ] با یکدیگر به نزاع پرداختید. و پس از آنکه آنچه را دوست داشتید [یعنی غنائم را] به شما نشان داد، نافرمانی کردید. برخی از شما دنیا را و برخی از شما آخرت را می خواهد. سپس برای آنکه شما را بیازماید، از [تعقیب ] آنان منصرفتان کرد و از شما درگذشت و خدا نسبت به مؤمنان، با تفضّل است. [یاد کنید] هنگامی را که در حال گریز [از کوه ] بالا می رفتید و به هیچ کس توجه نمی کردید؛ و پیامبر، شما را از پشت سرتان فرا می خواند. پس [خداوند] به سزای [این بی انضباطی] غمی بر غمتان [افزود] تا سرانجام بر آنچه از کف داده اید و برای آنچه به شما رسیده است، اندوهگین نشوید و خداوند نسبت به آنچه انجام می دهید با خبر است.»

ب. شایعة شهادت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)

در گرماگرم نبرد، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)مجروح شد و داخل گودالی افتاد. فردی به نام «سراقه» فریاد زد: «محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)کشته شد!» این خبر در میان سپاه شرک و در جبهه پریشان مسلمانان به سرعت پیچید و باعث شکست روحیه مسلمانان و تقویت روحی مشرکان شد. اینجا بود که گروهی از مسلمانان، عقب نشینی کردند و فرار کردند؛ به گونه ای که آنچنان سردرگمی و از هم گسیختگی در لشکر اسلام به وجود آمد که افراد به جای حمله به دشمن، به خودیها حمله می کردند و برادر مسلمان خود را مجروح می ساختند.

خداوند نیز در قرآن کریم می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ»؛ «روزی که دو گروه [در احد] با هم رویارو شدند، کسانی که از میان شما [به دشمن] پشت کردند، در حقیقت جز این نبود که به سبب پاره ای از آنچه [از گناه ] حاصل کرده بودند، شیطان آنان را بلغزانید و قطعاً خدا از ایشان در گذشت؛ زیرا خدا آمرزگار بردبار است.

نخستین عامل شکست مسلمانان را همان گونه که قرآن کریم بدان اشاره فرموده است، باید دنیاطلبی مسلمانان دانست.

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)در این میان، بین عدّه ای از صحابه بر اثر شدّت جراحات، بی حال افتاده بود. گروهی از مشرکان به سرپرستی خالد بن ولید از کوه بالا رفتند. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)با مشاهده آنان گفت: «أللّهمّ لا ینبغی لهُمْ أن یَعْلُون؛ خدایا! سزاوار نیست که مشرکان در جایگاهی بالاتر [از مسلمانان] قرار گیرند.» همین سخن ایشان، باعث شد عدّه ای از مسلمانان به مشرکان حمله بردند و آنها را از کوه سرازیر کردند و متفرق ساختند.

گفتنی است که کشتن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)از اهداف اصلیِ مشرکان بود؛ اما به دلیل پوشیده بودنِ صورتِ آن حضرت، کسی ایشان را نشناخت. شماری از مسلمانانِ آگاه از جمله امام علی(علیه السلام) و «ابودجانه» در کنار رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)بودند و پس از متفرّق کردن سپاهیانی که آنان را در تنگنا قرار داده بودند، همراه آن حضرت به درون شعب آمدند.

مشرکان سرمست از پیروزی، در آن لحظه به داخل شعب نیامدند و تنها در همان فضایِ دشت گونه منطقه «جرف» به تعقیب مسلمانان فراری، مُثله کردنِ شهدا و احیاناً جمع آوری وسایل موجود پرداختند. زمانی که یکی از مشرکان با به شهادت رساندن مصعب، گمان کرد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)را کشته است و خبر آن را اعلام کرد، ابوسفیان از خالد در این باره پرسید. خالد که متوجه ورود رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)به شعب شده بود، به ابوسفیان گفت: «رَأَیتُهُ أَقْبَل فی نَفَر مِن اَصْحابِهِ مُصعدین فی الْجَبَل؛ او را همراه شماری از اصحابش دیدم که از کوه بالا می رفت.»

یکی از مشرکان به نام «عبدالله بن قمئه» در اوج شدّت جنگ سنگ بزرگی به پیشانی و بینی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)زد که دندان حضرت شکست و لب مبارکش شکافت. در این حال که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)خون از صورتش پاک می کرد، فرمود: «کیف یفلح قومٌ قد خضبوا وجه نبیّهم و هو یدعوهم الی ربّهم؛چگونه رستگار خواهند شد مردمی که صورت پیامبرشان را [به خونش] رنگین می سازند، در حالی که او آنان را به سوی خدایشان دعوت می کند!». همراه با شکسته شدن دندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)دو حلقه از حلقه های زره آن حضرت به گونه اش رفته بود. «ابوعبیده جرّاح»، آنها را در آورد؛ اما باعث کنده شدن دو دندان دیگر آن حضرت شد.

شدّت جراحات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)را می توان از این دو مطلب فهمید: وقتی جنگ پایان یافت، امیر مومنان(علیه السلام) با سپر خویش از «مهراس» (آبی که در گودی سنگهای کوه جمع شده بود) آب آورد و به صورت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)ریخت و فاطمه زهرا(علیها السلام) خونها را می شست و چون با ریختن آب، سیلان خون بیش تر شد، فاطمه دخت پیامبر، قطعه حصیری سوزاند و خاکسترش را روی جراحات گذاشت تا خون بند آید. دوم اینکه پس از آرام شدن صحنه جنگ، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)خواست نماز ظهر را به جا آورد؛ اما بر اثر جراحات زیاد، نماز را نشسته خواند.

کعب بن مالک می گوید: «وقتی مردم متفرق شدند، من نخستین کسی بودم که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)را شناختم و به مؤمنان بشارت زنده بودنِ او را دادم. من در آن لحظه در شِعب بودم و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)اشاره کرد که ساکت شوم تا سبب شناخته شدن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)نشوم.» به طور طبیعی در آن لحظه، هنوز خطر به طور کامل دفع نشده بود.

نملة بن ابی نمله نیز می گوید: «وقتی مسلمانان شکست خوردند، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)را با شماری از اصحابش، از مهاجر و انصار دیدم که بر گردش حلقه زدند و همراه او به شعب رفتند. در آن هنگام، مسلمانان نه پرچمی داشتند و نه دسته ای منظم. این در حالی بود که مشرکان در وادی به راحتی رفت و آمد می کردند و هیچ کس مانع آنان نبود. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)تا زمانی که دشمن در وادی و آن نواحی بود، در شعب ماند؛ اما پس از رفتن آنان از شعب پایین آمد و به جمع آوری شهدا پرداخت. از شهر نیز زنان به آن سوی آمدند و همه برای دفن شهدا که بسیاری از آنها مثله شده بودند مشغول شدند.

ج. فرار برخی منافقان

در این مرحله از جنگ، سپاه اسلام به سه گروه تقسیم شدند: شهدا، مجروحان و فراریان. مسئله فرار تعدادی از مسلمانان، یکی از نقاط مهمّ و حساس و از عوامل شکست مسلمانان در جنگ اُحد به شمار می آید؛ زیرا اگر آنان مانند مجروحان و شهیدان، مقاومت می کردند و همانند تیراندازان، میدان را در اختیار دشمن قرار نمی دادند، شکست اوّلیه مسلمانان، جبران و سرنوشت جنگ عوض می شد و پیروزی را به دست می آوردند.

می توان گفت ضربه ای که از ناحیه آنها بر سپاه اسلام وارد آمد، کم تر از ضربه سرپیچی تیراندازان نبود که بر اثر تخلّف از دستور رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)به مسلمانان وارد کردند.

قرآن در باره آنان می فرماید: «وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ نافَقُوا وَ قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلإِیمانِ یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ»؛ (ال عمران 166)«و روزی که [در احد] آن دو گروه با هم برخورد کردند، آنچه به شما رسید، به اذن خدا بود [تا شما را بیازماید] و مؤمنان را معلوم بدارد؛ همچنین منافقان را [نیز] معلوم بدارد و به ایشان گفته شد: بیایید در راه خدا بجنگید یا دفاع کنید. گفتند: اگر جنگیدن می دانستیم مسلماً از شما پیروی می کردیم. آن روز، آنان به کفر نزدیک تر بودند تا به ایمان. به زبانِ خویش چیزی می گفتند که در دلهایشان نبود و خدا به آنچه می نهفتند داناتر است.»

نفاق ایشان تا بدانجا بود که قرآن به طور صریح این موضوع را با لحن نکوهش آمیزی مطرح کرده است: «إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَی أَحَد وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ....»؛ «[یاد کنید] هنگامی را که [در حال گریز از کوه] بالا می رفتید و به هیچ کس توجه نمی کردید و پیامبر، شما را از پشت سرتان فرا می خواند....» آن چنان ترس و وحشت و اضطراب و نگرانی بر فراریان حاکم بود که به چپ و راست و پشت سرشان توجّهی نداشتند و فقط به فکر جایی بودند که خود را از دسترس دشمن به دور نگهدارند و از اینرو بعضی از آنان به داخل مدینه و بعضی دیگر به تپه ها و درّه های اطراف این شهر گریختند.

در میان کسانی که به زیر سنگهای کوه احد فرار کرده بودند «اصحاب الصخره»، کسانی سست ایمان بودند و این حالت خود را آشکار کردند و چنین گفتند: «لیتَ لَنا رَسُولا اِلی عَبدالله بنِ أُبَیّ فیأخُذَ لَنا أمَنَة مِن أبی سفیان؛ کاش کسی داشتیم و نزد عبدالله بن اُبیّ (سردسته منافقان در مدینه) می فرستادیم تا از ابوسفیان برای ما امان بگیرد.»

زشت ترین کار این گروه، واپسگرایی آنها به جاهلیت بود که بعضی از آنها، همراهان خود از مهاجران را این چنین خطاب قرار دادند: «یا قَوم اِنَّ مُحمداً قَد قُتِلَ فَارْجِعُوا اِلی قَومِکُم قَبلَ أن یَأتُوکُم فَیَقْتُلُوکُم؛ دوستان! محمّد کشته شد، شما هر چه زودتر به سوی قوم [و قبیله خود، قریش،] برگردید! پیش از آنکه شما را بیابند و بکشند.»

طبق نظریه دانشمندان تفسیر، آیه معروف «وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ.»؛ «محمد فقط پیامبری است که قبل از او پیامبران دیگر آْمده اند. آیا اگر بمیرد یا کشته شود شما به گذشته های خویش بازمی گردید؟» در همین باره و در نکوهش این عده نازل شد. اینجا بود که انس بن نضر، با اینکه در کنار فراریان بود، با فریاد، آنها را خطاب کرد: «اگر محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)کشته شد، خدای او که زنده است. برخیزید و در راه او با دشمنان بجنگید! خدایا! من از آنچه اینها می گویند تبرّی می جویم و در پیشگاهت اعتذار می کنم.»

روسپیدان نبرد

دوّمین کسی که در جنگ اُحد به شدّت مجروح شد و تا آخر استقامت کرد و از جان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)حمایت و حراست کرد، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(علیه السلام) بود. پرچم در جنگ اُحد در دست علی(علیه السلام) قرار داشت. مرحله اوّل جنگ که ابتدا به صورت تن به تن بود، تعداد هشت یا نُه تن از پرچمداران مشرک، یکی پس از دیگری به هلاکت رسیدند. همین موضوع، باعث ضعف روحیّه آنان و شکست قطعی جبهه شرک شد.

اوّلین و شجاع ترین پرچمدار مشرکان «طلحة بن عثمان»بود. حضرت علی(علیه السلام) پاهای او را قطع کرد. طلحه، روی خاک افتاد. او که مرگ را با چشم خود می دید، عورتش را آشکار ساخت و با عجز و لابه به علی(علیه السلام) گفت: «ای پسر عمو!(لفظی در عرب برای ترحم) تو را به خدا سوگند! دست از من بردار» سپس آن حضرت به سوی لشکر برگشت و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم)بر این پیروزی تکبیر گفت. آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: «ای علی! چرا دشمنت را نکشتی؟» عرض کرد: «چون او عورتش را آشکار کرد و مرا سوگند داد، من هم شرم کردم به سوی او برگردم.»

نوشته اند در دوران زندگی امیر مومنان(ع) این قضیه در جنگهای او مکرّر اتّفاق می افتاده است. آن حضرت در جنگ صفین وقتی به بسربن ارطاة حمله کرد، او هم عورتش را هویدا ساخت و علی(ع) از کشتن وی منصرف شد و همچنین از کشتن «عمروبن عاص» هم آن گاه که عورتش را آشکار کرد خودداری کرد.

در مجروحیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)و حمله دشمن برای کشتن او نیز ایشان به علی(علیه السلام) فرمود: «یا عَلِی اِحْمَلْ عَلَیْهِمْ فَفَرِّقهم؛ ای علی! بر آنها حمله کن و متفرقشان نما!» و امیر مومنان(علیه السلام) در هر حمله، گروهی را می کشت یا مجروح می ساخت. در این میان، شمشیر آن حضرت شکست و به سوی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)برگشت. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)شمشیر خود «ذوالفقار» را به علی(علیه السلام) داد و او با آن شمشیر از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)دفاع می کرد و دشمن را پراکنده می کرد تا اینکه جراحات فراوانی بر پیکرش وارد شد؛ به اندازه ای که قیافه اش شناخته نمی شد. جبرئیل نازل شد و به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)عرض کرد: «هذه المواسات؛ این است [عالی ترین نمونه] مواسات.» رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: «إنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ؛ او از من است و من از او.» جبرئیل عرض کرد: «وَ أَنَا مِنْکُم؛ من هم از شمایم.» در اینجا بود که صدای منادی در فضا پیچید: «لا سَیفَ اِلاّ ذُوالْفِقار وَلا فَتی اِلاّ عَلِیّ.»

علی(علیه السلام) بیش از هفتاد زخم برداشت؛ چنان که لخته های خون، چهره اش را فراگرفت و قیافه اش شناخته نمی شد. خود آن حضرت فرمود: «وَقَدْ جُرِحْتُ بَینَ یَدَی رَسُولِ الله نَیِّفاً وَ سَبْعِینَ جُرْحَةً؛ من در کنار رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بودم و بیش از هفتاد زخم بر پیکرم وارد شد.» آن گاه پیراهن خود را کنار زد و دست به جای زخمها گذاشت و فرمود: «این است اثر آن زخم ها.» او پس از مجروحیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)بی درنگ خود را کنار او رسانید و دست و بازوی آن حضرت را گرفت و زبیر هم به کمک او شتافت تا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)را به پشت جبهه و سپس پیامبر را به شهر منتقل کرد. افراد دیگری چون طلحة بن عبید الله و عبدالرحمان بن عوف نیز در این جنگ به شدت مجروح شدند که نامشان در تاریخ آمده است.

ولادت امام مجتبی (علیه السلام)

پیش از این در تاریخ زندگانی پیامبر بزرگوار اسلام در حوادث سال سوم هجرت ذکر شد که سبط اکبر آن حضرت،امام حسن(علیه السلام)در سال سوم به دنیا آمد،و مشهور آن است که این مولود فرخنده در شب نیمه ماه رمضان بهترین ماههای خدامتولد شده،و البته در این باره در کتابهای شیعه و سنت اقوال دیگری هم نقل شده که خلاف مشهور است.

داستان ولادت و مراسم نامگذاری

و اما داستان ولادت به گونه ای که در روایات شیخ صدوق(ره)در امالی و علل و عیون اخبار الرضا(ع)و روایات دیگر محدثین شیعه و اهل سنت آمده و از امام سجاد(علیه السلام)روایت شده این گونه است که فرمود:

چون فاطمه(علیها السلام)فرزندش حسن را به دنیا آورد،به پدرش علی(علیه السلام)عرض کرد:نامی برای او بگذار،علی (علیه السلام)فرمود:من چنان نیستم که در مورد نامگذاری او به رسول خدا پیشی گرفته و سبقت جویم.در این وقت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)بیامد،و آن کودک را در پارچه زردی پیچیده،به نزد آن حضرت بردند.حضرت فرمود:مگر من به شما نگفته بودم که او را در پارچه زردنپیچید؟سپس آن پارچه را به کناری افکند و پارچه سفیدی گرفته و کودک را در آن پیچید،آنگاه رو به علی(علیه السلام)کرده فرمود:آیا او را نامگذاری کرده ای؟

عرض کرد:من در نامگذاری وی به شما پیشی نمی گرفتم!

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود:من هم در نامگذاری وی بر خدا سبقت نمی جویم!

در این وقت خدای تبارک و تعالی به جبرئیل وحی فرمود که برای محمد پسری متولد شده،به نزد وی برو و سلامش برسان و تبریک و تهنیت گوی و به وی بگو:براستی که علی نزد تو به منزله هارون است از موسی،پس او را به نام پسر هارون نام بنه!

جبرئیل از آسمان فرود آمد و از سوی خدای تعالی به وی تهنیت گفت و سپس اظهار داشت:خدای تبارک و تعالی تو را مأمور کرده که او را به نام پسر هارون نام بگذاری.رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)پرسید :نام پسر هارون چیست؟عرض کرد:«شبر».فرمود:زبان من عربی است؟عرض کرد:نامش را«حسن»بگذار،و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)او را حسن نامید.

و در برابر این روایت،روایات دیگری هم در کتابهای علمای شیعه و اهل سنت آمده که چون حسن(علیه السلام)به دنیا آمد،علی(علیه السلام)او را«حرب»نامید،و چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)اطلاع یافت به علی(علیه السلام)دستور داد آن نام را به«حسن»تغییر دهد.

و یا اینکه علی(علیه السلام)نام این نوزاد را«حمزه»گذارد و چون حسین (علیه السلام)به دنیا آمد نام او را«جعفر»گذارد،و پس از آن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)علی(علیه السلام)راطلبیده و به او فرمود:به من دستور داده شده که نام این فرزند خود را تغییر دهم،سپس به علی(علیه السلام)دستور داد که نام آن دو را«حسن»و«حسین»بگذارد،و علی(علیه السلام)نیز به دستور آن حضرت عمل کرد.

ولی همان گونه که صاحب کشف الغمه گفته است،این مطلب بعید به نظر می رسد،و خلاف مشهور و ضعیف است،و مشهور همان است که در روایت بالا ذکر شد،و باقر شریف در کتاب حیاة الحسن این گونه روایات را از موضوعات و جعلیات دانسته و دلیلهایی بر این مطلب ذکر کرده که بهتر است برای اطلاع بیشتر به همان کتاب مراجعه نمایید.

و در روایات بسیاری از طریق اهل سنت آمده که این دو نام شریف«حسن»و«حسین»در جاهلیت سابقه نداشته و از نامهای بهشتی است،و متن یکی از آن روایات که طبری در کتاب ذخائر العقبی روایت کرده،این گونه است که عمران بن سلیمان گفته:

«الحسن و الحسین اسمان من اسماء اهل الجنة،ما سمیت بهما فی الجاهلیة»

(حسن و حسین دو نام از نامهای اهل بهشت است که در زمان جاهلیت سابقه نداشته است.)

انجام مراسم دینی و سنتهای مذهبی

از جمله سنتهای اسلامی درباره نوزاد،گفتن اذان و اقامه در گوش راست و چپ اوست که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)این سنت را درباره این نوزاد عزیز انجام داد،و پس از اینکه او را به دست آن حضرت دادند،در گوش راستش اذان و در گوش چپ او اقامه گفت .

و نیز برای نوزاد جدید عقیقه کرد(یعنی گوسفندی برای او قربانی کردو یک ران آن را به قابله داد،و در برخی از روایات است که این کار را در روز هفتم انجام داد .

و در روایت کلینی(ره)در کافی این گونه است که پس از عقیقه این دعا را خواند:

«بسم الله عقیقة عن الحسن»(به نام خدا این عقیقه ای است از حسن)

و به دنبال آن نیز این دعا را خواند:

«اللهم عظمها بعظمه،و دمها بدمه،و شعرها بشعره،اللهم اجعله وقاءا لمحمد و آله»

(خدایا استخوان آن در برابر استخوان این نوزاد،و گوشتش در برابر گوشت وی،و خونش در برابر خون او،و مویش در برابر موی او،خدایا آن را وسیله حفاظتی برای محمد و خاندانش قرار ده.)

و همچنین رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)دستور داد موی سر نوزاد را در روز هفتم بتراشند و هم وزن آن نقره صدقه دهند،و سپس بر سر نوزاد«خلوق»که نوعی عطر مخلوط بودهمالید،و به دنبال آن به عنوان مذمت از رسم و شیوه معمول آن زمان که خون بر سر نوزاد می مالیدند به اسماء که راوی حدیث است فرمود:«یا اسماء الدم فعل الجاهلیة»

(ای اسماء مالیدن خون بر سر نوزاد از کارهای زمان جاهلیت است!)

و در پاره ای از روایات اهل سنت آمده که در روز هفتم مراسم ختنه نوزاد نیز انجام شد ،ولی ظاهر روایات شیعه آن است که از جمله مختصات ائمه دین(ع)آن بوده که«مختون»(یعنی ختنه شده)به دنیا می آمدند،جز آنکه به عنوان استحباب و سنت،صورتی از این کار را انجام می دادند...

و از جمله سنتهای نوزاد در اسلام تعویذ او به دعاست،یعنی برای سلامتی و حفظ او از چشم زخم و شیاطین جنی و انسی به وسیله خواندن یا نوشتن دعا او را در پناه خدا قرار داده و به خدا می سپارند.

و طبق روایات بسیاری که در کتابهای شیعه و اهل سنت آمده،رسول خدا(ص)دو فرزند خود حسن و حسین(ع)را به این دعا تعویذ فرمود:

«اعیذ کما بکلمات الله التامة من کل شیطان وهامة و من کل عین لامة

(شما را پناه می دهم به کلمات تامه و کامله پروردگار از هر شیطان بدخواهی و از هر چشم زخمی.)

و در روایت دیگری است که این گونه می فرمود:

«اعیذ کما من عین العاین و نفس النافس

(شما را پناه می دهم از چشم چشم زن،و نفس نفس زن.)

کنیه و القاب

و از جمله آداب و سنتهای ولادت نوزاد پس از نامگذاری،تعیین کنیه برای اوست که طبق حدیثی،امام باقر(علیه السلام)فرمود:

«انا لنکنی اولادنا فی صغرهم مخافة النبز ان یلحق بهم»

(ما برای فرزندانمان در کودکی کنیه قرار می دهیم،از ترس آنکه مبادا در بزرگی دچار لقبهای ناخوشایند گردند.)

و کنیه آن حضرت بر طبق روایات بسیاری«ابو محمد»بوده و کنیه دیگری نداشته است.

و اما القاب آن حضرت بدین شرح است:سبط،زکی،مجتبی،سید،تقی،طیب،ولی...

و مرحوم اربلی در کتاب کشف الغمة پس از نقل کنیه و القاب آن حضرت از روی کتابهای اهل سنت گفته است:مشهورترین این القاب«تقی»است و بهترین و شایسته ترین آنها همان است که رسول خدا(ص)او را بدان ملقب فرمود و آن«سید»است

نگارنده گوید:ظاهرا نظر مرحوم اربلی به روایتی است که راویان اهل سنت و دیگران از ابوبکر روایت کرده اند که گوید:شنیدم از رسول خدا(ص)در حالی که بر فراز منبر بود و امام حسن (ع)در کنار او نشسته بود که گاه به مردم نگاه می کرد و گاه به فرزندش حسن(ع)و سپس می فرمود :

«ان ابنی هذا سید و لعل الله ان یصلح به ما بین فئتین عظیمتین

(این پسرم«سید»است و امید است خداوند به وسیله او میان دو گروه بزرگ را اصلاح کند.)

و جالب اینجاست که ابن اثیر جزری به دنبال ذکر این حدیث گوید:«و ای شرف اعظم من شرف من سماه رسول الله(ص)سیدا

(چه شرفی بالاتر از شرافت کسی که رسول خدا(ص)او را«سید»بنامد.)

 به روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرتدومین فرزند برومند حضرت علی و فاطمه،که درود خدا بر ایشان باد،در خانه ی وحی و ولایت،چشم به جهان گشود.

چون خبر ولادتش به پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید،به خانه ی حضرت علی و فاطمه (علیهما السلام) آمد و اسماءرا فرمود تا کودکش را بیاورد.اسماء او را در پارچه یی سپید پیچید و خدمت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برد،آن گرامی به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت .

به روزهای اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش،امین وحی الهی،جبرئیل،فرود آمد و گفت:

سلام خداوند بر تو باد ای رسول خدا،این نوزاد را به نام پسر کوچک هارون «شبیر» که به عربی «حسین »خوانده می شود،نام بگذارچون علی (علیه السلام) برای تو بسان هارون برای موسی بن عمران است جز آنکه تو خاتم پیغمبران هستی.

و به این ترتیب نام پر عظمت «حسین »از جانب پروردگار،برای دومین فرزند فاطمه انتخاب شد.

به روز هفتم ولادتش،فاطمه ی زهراء که سلام خداوند بر او باد،گوسفندی را برای فرزندش به عنوان عقیقه کشت،و سر آن حضرت را تراشید و هم وزن موی سر او نقره صدقه داد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی