SMMS

بسم الله الرّحمن الرّحیم

SMMS

بسم الله الرّحمن الرّحیم

SMMS

سلام...امیدوارم روز خوبی داشته باشید...

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

مه جانبازی خون خدا شد

(ولی من آن خدایی است که کتاب فرود آورده و هم او، ولی شایستگان است ) راوی گوید با گریه خواهرش خطبه قطع شد و امام،  حضرت عباس و پسرش علی اکبر را نزد ایشان فرستاد و ایشان را خاموش کردند و سپس بقیه خطبه را با درود بر پیغمبر و پیامبران ادامه داد (اما بعد، بنگرید من از چه خاندانم و به خود آئید و خویش را سرزنش کنید و بنگرید، برای شما آیا کشتن من رواست؟ و حرمت من برای شما، زیر پا شدنی است؟ آیا من پسر پیغمبر شما نیستم پسر وصی و عموزاده شما نیستم.

    آیا حمزه سیدالشهدا (ع) عموی پدرم نیست؟ آیا جعفر بن ابیطالب برادر پدرم که در بهشت با دو بال پرواز می کند، عمویم نیست؟ به شما نرسیده که رسول خدا (ص) درباره من و برادرم فرمود سید جوانان اهل بهشتند؟ اگر گفتار مرا درست می دانید بسیار خوب، باور کنید. از وقتی دانستم خدا دروغگو را دشمن دارد، دروغ نگفتم و اگر باور ندارید کسانی از اصحاب پیغمبر هنوز زنده اند بروید از آنها بپرسید تا به شما خبر دهند از جابربن عبدالله انصاری و ابوسعید خدری و سهل بن سعد انصاری و زید بن ارقم و انس بن مالک بپرسید این پرسیدن از ریختن خونم جلوگیر شما نیست»  شمر گفت من خدا را زبانی پرستم و ندانم چه می گویی حبیب بن مظاهر به شمر گفت تو خدا را به هفتاد زبان می پرستی خدا دلت را سیاه کرده ، حسین(ع)  فرمود «اگر شما در این تردید دارید که من زاده دختر پیغمبرم، وای بر شما آیا از شما خونی ریختم؟ مالی از شما خورده ام، زخمی به شما زدم که حالا قصاص آن را می خواهید؟ همگی دشمنان خاموش شدند سپس امام فریاد زد ای شبث بن ربعی، ای حجار بن ابجر ، ای قیس بن اشعث، ای یزید بن حارث آیا به من ننوشتید که میوه ها رسیده و باغها سبز شده و به سوی لشگری که برای تو آماده شده، بیا؟ گفتند ما ننوشتیم . امام فرمود به خداوند نوشتید اکنون که مرا نمی خواهید بگذارید به مأمن خود در هر جای زمین که باشد، برگردم قیس بن اشعث (لعنه ا علیه) گفت ای حسین نمی دانم چه می گویی؟ تو باید تسلیم پسر عم خود شوی او به دلخواه تو رفتار می کند امام فرمودند نه به خدا، به شما دست خواری ندهم و از شما مانند بنده نگریزم. سپس امام فریاد

کشیدند من به پروردگار خود پناه می برم از هر متکبری که ایمان به روز حساب ندارد. سپس شتر را خوابانید و زانوی شتر را یکی از یاران به نام عقبه بن سمعان بست.

     سپاه عمر سعد هنگامی که خواستند به سپاه امام یورش برند زهیر بن قین سوار اسب خود شد و سلاح پوشیده جلو آمد و گفت (بر مسلمانان لازم است برادر مسلمان خود را اندرز دهد ما تا کنون برادر و همدین بوده تا اینکه شمشیر میان ما جدائی انداخته اینک ما امتی باشیم و شما امتی دیگر، خداوند ما و شما را به ذریه پیغمبر خود آزمایش کرده تا ببیند ما و شما چه می کنیم شما را به یاری او می خوانم  و  از سرکشی زاده عبیدالله بن زیاد حذرتان می کنم زیرا جز بدی از آنها ندیده و نبیند چشمان شما را میل کشند و دست و پای شما را بر سر چوبه دار کنند و گوش و بینی شما را ببرند و نیکان و دانشمندان شما را چون حجربن عدل و هانی بن عروه و امثال آنها را بکشند) ولی در پاسخ او را دشنام دادند و ابن زیاد را ستودند و گفتند به خدا نرویم تا آقایت و همراهانش را بکشیم یا او را مسالمت آمیز نزد امیر بن زیاد ببریم زهیر دوباره فرمود (ای بندگان خدا، پسر فاطمه به درستی و نصرت شایسته تر از ابن سعد و ابن زیاد است اگر او را یاری نکنید به خدا پناهتان باد. او را نکشید او را با عموزاده اش یزید گذارید به جانم که یزید با نکشتن حسین هم ، از اطاعت شما راضی است)

شمر بن ذی الجوشن تیری به او انداخت و گفت خاموش باش، ما را از پر گوئی خسته کردی . زهیر به او گفت ای بدوزاده ، من با تو سخن نگویم، همانا تو جانوری، به خدا گمان ندارم دو آیه قرآن، درست بخوانی، مژده ات باد به رسوائی و عذاب دردناک در قیامت. شمر گفت خداوند تا یک ساعت دیگر خودت و آقایت را خواهد کشت، زهیر گفت مرا از مرگ می ترسانی؟

       بخدا مرگ با حسین (ع) نزد من بهتر است از آنکه با شما جاویدان بمانم و سپس زهیر رو به مردم کرد و گفت ای بندگان خدا، این پست جفاجو و همگامانش شما را از دینتان خارج ساختند . بخدا شفاعت محمد (ص) به مردمی نرسد که خون خاندان او بریزند و خون کسانیکه آنها را  یاری می کنند بریزند و بکشند) مردی از اصحاب او را صدا کرد که امام می فرماید برگرد . به جان خودم اگر مومن آل فرعون قوم خود را نصیحت کرد تو هم اینها را نصیحت کردی . سپس امام به یزید بن خضیر فرمود با آنها سخن بگو یزید پیش رفت و گفت (ای مردم از خدا بپرهیزید، سپرده محمد (ص) میان شماست اینان ذریه و خاندان و دختران حرم اویند آنچه در دل دارید بگوئید می خواهید با آنها چه کنید؟ گفتند

می خواهیم آنها را در اختیار ابن زیاد قرار دهیم یزید گفت چرا از آنها نمی خواهید که به جای خود برگردند؟ ای اهل کوفه نامه ها و پیمانهایی که به آنها دادید و خداوند را بر آنها گواه گرفتید از یاد بردید وای بر شما خاندان پیامبر خود را دعوت کردید چون نزد شما آمدند آنها را به دست ابن زیاد می دهید و آب فرات را به روی آنها می بندید؟! بسیار بد کردید، خداوند روز قیامت شما را سیراب نکند بسیار بد مردمی هستید سپس فرمود: (خدایا آنها را به جان هم انداز تا نزد تو آیند و تو بر آنها خشمگین باش) لشگر عمر سعد او را تیرباران کردند و او برگشت خود امام آمد و برابر لشگر ایستاد و به عمر سعد نگریست و فرمود «سپاس خدایی را سزاست که دنیا را آفریده و آن را خانه فنا و زوال مقیر گردانید که اهل خودش را دستخوش دگرگونی سازد، فریفته کسی است که او را بفریبد این دنیا شما را نفریبد که هر کس بدان تکیه زند نومید سازد من می بینم شما برای کاری گرد آمدید که خدا را بر خود خشمناک کردید و از رحمت خود دور ساختید پروردگار ما بسیار خوب است و شما بسیار بد. به طاعت خدا اقرار دارید و به رسولش محمد (ص) ایمان دارید ولی بر ذریه اش یورش بردید که آنها را بکشید شیطان بر شما چیره شده و خدای بزرگ را از یاد شما برده ، مرگ بر شما و ملک شما ، انا لله و انا الیه راجعون»

   عمر بن سعد گفت وای بر شما، او را پاسخ دهید این زاده علی است اگر همه روز سخنرا نی کند رشته سخن از دست ندهد. همه سپاه هلهله کردند تا صدای امام را نشنوند چون کم مانده بود که سپاه عمر سعد بین خودشان درگیری پیش بیاید امام آنها را به خاموشی دعوت کرد ولی خاموش نشدند تا اینکه به آنها فرمود «وای بر شما، شما را چه می شود که خاموش باشید، من شما را به راه راست می خوانم، هر کس از من بشنود رشد یافته و هر کس نافرمانی کند به هلاکت رسیده شما همه مرا نافرمانی کردید ، شکمتان از حرام پر شده است و بر دلتان مهر نهاده است» اصحاب عمر سعد همدیگر را سرزنش کردند و گفتند خاموش باشید سپس امام فرمود و عمر سعد را خطاب قرار داد ای عمر سعد، مرا برای آن می کشی که ابن زیاد تو را والی ری و گرگان کند، بخدا برای تو گوارا نشود، عهدی است حتمی، هر چه خواهی بکن که پس از من خوشی نبینی ، نه در دنیا و نه در آخرت، گویا می بینم که که سرت را در کوفه بر نیزه ای زده اند و کودکان بر آن سنگ پرتاب می کنند و نشانه خود نمایند» عمر بن سعد از سخن حضرت خشم کرد و از او رو گردانید و به لشگر خود گفت انتظار چه دارید؟ حمله بر او حمله برید، امام در میان این جنجال مانند یک فرمانده نیرومند هم تبلیغ و ارشاد می کند وظیفه رهبری و امامت را انجام می دهد و هم معجزه و کرامت اظهار می کند. امام برای آخرین بار سخنان

آتش بار خود را ایراد کرد و حقیقت حال آنها را روشن ساخت و آنچه از نفرین می بایست باشند  به آنها گفت و این آخرین سخنرانی امام است.

      «امام سوار شتر شدند و آنها را به خاموشی وا داشتند و خدا را سپاس گفتند و بر فرشتگان و انبیاء و رسل صلوات فرستاد سپس فرمود ای گروه، تار و مار ، غمگسار شوید که از سرگردانی، مرا به فریادرسی خواندید و ما یورش کنان به دادخواهی شما آمدیم و اکنون شمشیری که ما به دست شما دادیم به روی ما کشیدید و آتشی که به جان دشمن خود و شما افروختیم بر ما افکندید دست دشمن خودتان شدید تا بر تیر دوست خود بزنید صد وای بر شما، با آنکه هنوز شمشیر در غلاف است چون ملخ دریایی سوی جنگ پرواز کردید و چون پروانه بر آن پیاپی بال زدید ، کوبیده و پایمال باشید ای کنیز پرستان و از حزب راندگان و قرآن دور اندازان و سخنهای حق وارونه سازان و قانون شکنان، آیا اینها را یاری کنید و ما را وا می گذارید. آری این شیوه پیمان شکنی دیرین شما است که پدران شما بر آن ریشه کردند وشاخه ها بر آن فراز آمد و شما میوه پلید آن هستید که برای یابنده خود گلوگیر است و برای بزور رباینده گوارا، باد بر شما که مرا بر شمشیر خوردن و خواری کشیدن وا  می دارید . دور باد از ما خواری سپس دعا کرد بار خدایا باران آسمان ار از آنها گرفته و به محیطهای قحطیهای گرفتارشان کن و غلام ثقیف را بر آنها بگمار تا جام تلخی به کام ریزد زیرا که ما را تکذیب کردند و واگذاردند تو پروردگار ما هستی بر تو توکل داریم و به سوی تو باز می گردیم؟ سپس از شتر پایین آمد و اسب رسول الله را خواست (مرتجز) و بر آن سوار شد و اصحاب خود را آماده نمود. عمر بن سعد پیش راند و تیری به لشگر حسین انداخت و گفت نزد امیر گواه باشید که من تیراندازی را آغاز کردم و پیرو دستور امیر عمر سعد، تیرهای لشکر کوفه، چون پرندگان باریدن گرفت پس از تیرباران، اصحاب امام کم شدند و 50 نفر از یاران امام به شهادت رسیدند امام به یارانش فرمود (خدایتان رحمت کند برخیزید برای مرگی که چاره ندارد این تیرها، پیک لشگرند که سوی شما می آیند) در نتیجه بعد از شهادت یاران که توسط تیرباران به شهادت ، رسیدند به امام پیوست.

    وقتی لشگر کوفه نزدیک شد امام روی شتر سوار شد و فریاد کشید تا لشکر عمر سعد شنیدند  . فرمود ای مردم به من گوش دارید و شتاب بکنید تا حق نصیحتی که بر من دارید ادا کنم و چقدر امام به دشمنانش هم دلسوز بودند و حتی خواستند آخرین لحظه هم حتی یک نفر هم که شده از عذاب ابدی دوزخ نجات پیدا کند ولی ببینید جهالت را؟ علت آمدن خود را نزد شما بگویم اگر پذیرفتید و به من حق دادید خوشبخت خواهید شد و اگر نپذیرفتید دیگر به من مهلت ندهید .

محرم ماه پیروزی خون بر شمشیر

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی