SMMS

بسم الله الرّحمن الرّحیم

SMMS

بسم الله الرّحمن الرّحیم

SMMS

سلام...امیدوارم روز خوبی داشته باشید...

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

فرا رسیدن ماه محرم و ایام سوگواری سید سالار شهیدان، امام حسین(ع) تسلیت باد.  | پردیس فاطمه الزهرا(س) اهواز

چهار هزار نفر تیرانداز او را احاطه کردندو بین او و بین خیام حَرَمش جدائی انداختند. حضرت سید الشّهداء علیه السّلام فریاد زدند:

یا شِیعَه ءَالِ أَبِی سُفْیانَ! إنْ لَمْ یکنْ لَکمْ دِینٌ وَکنْتُمْ لَاتَخَافُونَ الْمَعَادَ، فَکونُوا أَحْرَارًا فِی دُنْیاکمْ! وَارْجِعُوا إلَی أَحْسَابِکمْ إنْ کنْتُمْ عُرْبًا کمَا تَزْعُمُونَ!

«ای شیعیان و پیروان آل أبی سفیان! اگر برای شما دینی نیست، و رویه شما اینست که از معاد نیز نمی ترسید؛ پس در زندگانی دنیای خود از آزادگان باشید! و اگر همچنانکه می پندارید، از طائفه عرب هستید، به حَسَب های خود برگردید (و از اعمال ناجوانمردانه احتراز کنید».

شمر، حضرت را صدا زد که: «چه می گوئی ای پسر فاطمه؟!»

حضرت فرمود: «من با شما در جنگ هستم! بر زن ها مؤاخذه ای نیست؛ و تا وقتیکه زنده ام، این لشکریان یاغی و متعدّی خود را از دستبرد به حرم من بازدارید!»

لعنت خداوند بر همه مستکبران و ستمکاران عالم :: SMMS

قالَ اقْصِدونی بِنَفْسی وَاتْرُکوا حَرَمی قَدْ حانَ حینی وَقَدْ لاحَتْ لَوآئِحُهُ

فرمود: «حَرَم مرا رها کنید و سراغ من بشخصه بیائید! و اینک زمان شهادت من نزدیک شده و آثار و علائم آن پدیدار گشته است.»

شمر گفت: «این درخواست را می پذیریم!» و آن جماعت همگی بطرف خود حضرت روی آوردند و جنگ شدّت یافت و عطش بر آن حضرت بسیار شدید شد.

و برای بار دوّم از برای وداع به خیمه آمد، و با اهل حرم وداع نمود، و سپس به مرکز مبارزه بازگشت؛ و بسیار می گفت: لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّه إلَّا بِاللَهِ. «هیچ حرکت و تحوّلی نیست؛ و هیچ قوّه و قدرتی نیست مگر به خداوند عزّ اسمه.»و أبو الحُتوف جُعْفی، تیری به پیشانی مبارکش زد. آن تیر را بیرون کشید، و خون بر چهره اش جاری شد؛ و گفت:اللَهُمَّ إنَّک تَرَی مَا أَنَا فِیهِ مِنْ عِبَادِک هَؤُلآءِ الْعُصَه! اللَهُمَّ أَحْصِهِمْ عَدَدًا! وَاقْتُلْهُمْ بَدَدًا! وَ لَا تَذَرْ عَلَی الارْضِ مِنْهُمْ أَحَدًا! وَلَا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَدًا!

«بار پروردگارا! بر این حالِ من که از ناحیه این بندگان نافرمان تو می گذرد واقف هستی!

بار پروردگارا! یکایک آنان را بشمار! و آنان را متفرّقاً و متشتّتاً هلاک گردان! و یک تن از آنان را روی زمین باقی مگذار! و ابداً آنها را نیامرز!»و با صوت بلند فریاد زد:یا أُمَّه السَّوْءِ! بِئْسَمَا خَلَّفْتُمْ مُحَمَّدًا فِی عِتْرَتِهِ!

أَما إنَّکمْ لَا تَقْتُلُونَ رَجُلًا بَعْدِی فَتَهَابُونَ قَتْلَهُ، بَلْ یهُونُ عَلَیکمْ ذَلِک عِنْدَ قَتْلِکمْ إیای! وَأَیمُ اللَهِ لَارْجُو أَنْ یکرِمَنِی اللَهُ بِالشَّهَادَه، ثُمَّ ینْتَقِمَ لِی مِنْکمْ مِنْ حَیثُ لَا تَشْعُرُونَ!«ای امّت بدسرشت و بدکردار! با محمّد در عترتش به بدی رفتار کردید!آگاه باشید که شما بعد از من کسی را نخواهید کشت که از کشتنش نگران باشید و به هراس آئید، بلکه تمام کشتن ها برای شما سهل و آسان می نماید!و سوگند به خدا که من از خدای خودم امید دارم که مرا به شرف شهادت برساند، و از شما انتقام مرا بگیرد از جائی که خود نمی دانید!»

حَصین گفت: ای پسر فاطمه! به چه چیز خداوند انتقام تو را از ما می گیرد؟

حضرت فرمودند: بَأس و شدّت را در میان شما می افکند، تا آنکه خون های خود را می ریزید؛ و سپس چون موجهای دریا عذاب را بر شما خواهد ریخت!مناجات حضرت با خداوند در لحظات آخر و حالات حضرت در هنگام شهادت در این حال، از کثرت زخمها و جراحات وارده، ضعف بر آن حضرت آنقدر شدید بود که ایستاد تا بیارامد؛ که مردی سنگ بر پیشانیش زد و خون بر صورتش جاری شد. و با لباس خود خواست تا خون را از دو چشمش پاک کند که مرد دیگری به تیر سه شعبه قلب مبارکش را هدف ساخت.پسر رسول خدا، به خدا عرض کرد:

بِسْمِ اللَهِ وَبِاللَهِ وَعَلَی مِلَّه رَسُولِ اللَهِ. وَرَفَعَ رَأْسَهُ إلَی السَّمَآءِ وَقَالَ: إلَهِی! إنَّک تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یقْتُلُونَ رَجُلًا لَیسَ عَلَی وَجْهِ الارْضِ ابْنُ نَبی غَیرُهُ!«به نام خدا، و به خود خدا، و بر ملّت و آئین رسول خدا (این شهادت روزی من می گردد). و سرش را به طرف آسمان بلند نموده و گفت: خدای من! تو می دانی که این قوم می کشند مردی را که در روی زمین پسر پیغمبری جز او نیست!»دست برد و تیر را از پشت خود خارج کرد؛ و خون مانند ناودان فَوَران می کرد.حضرت دست خود را زیر آن خون گرفت، و چون پُر شد به آسمان پاشید و گفت: این حادثه که بر من نازل شده است چون در مقابل دیدگان خداست، بسیار سهل و ناچیز است. و یک قطره از آن خون بر زمین نریخت.و برای بار دوّم دست خود را زیر خون گرفت؛ و چون پُر شد، با آن سر و صورت و محاسن شریف را متلطّخ و خون آلوده نموده و گفت: با همین حال باقی خواهم بود تا خدا و جدّم رسول خدا را دیدار کنم.و آنقدر خون از بدن مبارکش رفته بود که قدرت و رَمقی در تن نمانده بود. نشست بر روی زمین و با مشقّت سر خود را بلند نگاه می داشت، که در این حال مالک بن بُسْر آمده و او را دشنام داد و با شمشیر بر سر آن حضرت زد.

و بُرْنُس (یعنی کلاه بلندی که بر سر آن حضرت بود) پر از خون شد. حضرت برنس را انداخت و روی قَلَنْسُوَه که کلاه عادی بود عِمامه بست. و بعضی گفته اند: دستمالی بست. که زُرعه بن شَریک بر کتف چپ آن حضرت ضربتی وارد ساخت. و حصین بر حلقوم آن حضرت تیری زد. و دیگری بر گردن مبارک ضربه ای وارد ساخت. و سِنانِ بن أنَس با نیزه در تَرقُوه اش زد، و پس از آن بر سینه آن حضرت زد. و سپس در گلوی آن حضرت تیری فرو برد؛ و صالح ابن وَهب در پهلویش تیری وارد کرد. هِلال بن نافع می گوید: من در نزدیکی حسین ایستاده بودم که او جان می داد؛ سوگند به خدا که من در تمام مدّت عمرم، هیچ کشته ای ندیدم که تمام پیکرش بخون خود آلوده باشد و چون حسین صورتش نیکو و چهره اش نورانی باشد. به خدا سوگند لَمَعات نور چهره او مرا از تفکر در کشتن او باز می داشت!و در آن حالت های سخت و شدّت، چشمان خود را به آسمان بلند نموده، و در دعا به درگاه حضرت ربّ ذوالجلال عرض می کرد:صَبْرًا عَلَی قَضَآئِک یا رَبِّ! لَا إلَهَ سِوَاک، یا غِیاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ!

«شکیبا هستم بر تقدیرات و بر فرمان جاری تو ای پروردگار من! معبودی جز تو نیست، ای پناه پناه آورندگان!»از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روایت است که اسب آن حضرت با صدای بلند شیهه می کشید و پیشانی خود را به خون حضرت آلوده می نمود؛ و می بوئید؛ و می گفت:الظَّلِیمَه! الظَّلِیمَه! مِنْ أُمَّه قَتَلَتِ ابْنَ بِنْتِ نَبِیهَا.«فریاد رس! فریاد رس! از امّتی که پسر دختر پیغمبر خود را کشتند.» و متوجّه خیام حَرَم شد.امّ کلثوم ندا در داد:وَا مُحَمَّدَاهْ، وَا أَبَتَاهْ، وَا عَلِیاهْ، وَا جَعْفَرَاهْ، وَا حَمْزَتَاهْ!

این حسین است که در بیابان خشک کربلا بر روی زمین افتاده است.زینب ندا در داد:وَا أخَاهْ، وَا سَیدَاهْ، وَا أَهْلَ بَیتَاهْ! لَیتَ السَّمَآءَ أَطْبَقَتْ عَلی الارْضِ، وَلَیتَ الْجِبَالَ تَدَکدَکتْ عَلَی السَّهْلِ»

«ای کاش آسمان بر زمین می چسبید، و ای کاش کوه ها خُرد می شد و بیابانها را پر می کرد.»

و به نزد برادرش آمد، و دید که عمر بن سعد با جمعی از یارانش به حضرت نزدیک شده اند؛ و برادرش حسین در حال جان دادن است. «َصَاحَتْ: ای عُمَرُ! أَ یقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللَهِ وَأَنْتَ تَنْظُرُ إلَیهِ؟

«فریاد برداشت: ای عمر بن سعد! ای أباعبدالله را می کشند و تو به او نگاه می کنی؟»عمر صورت خود را برگردانید و اشکهایش بر روی ریشش جاری بود. زینب فریاد برداشتوَیحَکمْ! أَمَا فِیکمْ مُسْلِمٌ؟!

«ای وای بر شما! ای در بین شما یک نفر مسلمان نیست؟»هیچکس جواب او را نداد[ عمر بن سعد فریاد زد: پیاده شوید و حسین را راحت کنید!

شمر مبادرت کرد، و با پایش به آن حضرت زد، و روی سینه اش نشست. و با شمشیر دوازده ضربه بر آن حضرت زدو محاسن مقدّسش را گرفت، و سر مقدّسش را جدا کرد.

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی