SMMS

بسم الله الرّحمن الرّحیم

SMMS

بسم الله الرّحمن الرّحیم

SMMS

سلام...امیدوارم روز خوبی داشته باشید...

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

حضرت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله وسلم) در راه نشر معارف الهی و رسالت آسمانی خود آن چنان آزار و اذیت دید و مشکلات و سختیها را متحمل شد که هیچ یک از رهبران الهی مثل آن بزرگوار گرفتار موانع راه رسالت نبودند . به همین جهت، همواره می فرمود: «ما اوذی نبی مثل ما اوذیت هیچ پیامبری همانند من مورد آزار و اذیت قرار نگرفت .»در برخی آیات قرآن به مشکلات و گرفتاریهای پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) اشاره شده است . در سوره حجر می فرماید: «وقالوا یا ایها الذی نزل علیه الذکر انک لمجنون» «و مخالفین آن حضرت گفتند: ای کسی که آیات خدا به او نازل می شود، همانا تو دیوانه هستی!»اما رسول بزرگوار اسلام در برابر مشکلات و گرفتاریها، مثل کوهی استوار ایستاد و بر رسالت الهی خود اصرار ورزید و لحظه ای خم به ابرو نیاورد .

به همین جهت، امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در نهج البلاغه استقامت بی نظیر حضرتش را با عباراتی زیبا، می ستاید و می فرماید:«دعا الی طاعته وقاهر اعدائه جهادا عن دینه، لایثنیه عن ذلک اجتماع علی تکذیبه والتماس لاطفاء نوره»(انسانها را) به اطاعت الهی دعوت کرد و با دشمنان خدا در راه دین او جهاد نمود و بر همه شان غالب گردید . همبستگی دشمنان که او را به دروغگویی متهم می کردند، وی را از انجام وظائف الهی اش باز نداشت و تلاش مخالفین برای خاموش کردن نور رسالت به نتیجه ای نرسید .»

در مقابل دشمنان لجوج

علی (علیه السلام) در فرازی از گفتار خویش به لجاجت دشمنان پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) اشاره می کند و گوشه ای از گرفتاریهای پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و استقامت و مقابله آن حضرت را با دشمنان خیره سر و بی منطق اسلام که خود شخصا شاهد آن بوده است، چنین گزارش می کند:«روزی در حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بودم که سران قریش نزد او آمدند و گفتند: ای محمد! تو ادعای بزرگی کرده ای که هیچ یک از پدران و خاندانت نکردند . ما از تو معجزه ای می خواهیم; اگر از عهده اش برآیی، معلوم می شود که تو حقیقتا فرستاده خدایی، و اگر نتوانی، خواهیم فهمید که تو ساحر و دروغگویی! پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: شما چه می خواهید؟ گفتند: این درخت را بگو تا از ریشه کنده شده و در پیش تو بایستد! پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: ««ان الله علی کل شی ء قدیر فان فعل الله لکم ذلک اتؤمنون وتشهدون بالحق» خداوند بر همه چیز قادر است; حال اگر خداوند متعال این کار را برای شما انجام دهد، آیا ایمان خواهید آورد و به حق شهادت می دهید؟» گفتند: آری . آنگاه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم)  به درخت اشاره کرد و فرمود: «یا ایتها الشجرة ان کنت تؤمنین بالله والیوم الآخر وتعلمین انی رسول الله، فانقلعی بعروقک حتی تقفی بین یدی باذن الله; ای درخت! اگر به خدا و روز قیامت ایمان داری و می دانی من پیامبر خدایم، از زمین با ریشه هایت کنده شو و به فرمان خدا در پیش روی من قرار گیر!» قسم به خدایی که آن حضرت را به پیامبری مبعوث کرد! درخت با ریشه هایش از زمین کنده شد، و با صدایی بلند، همانند صدای به هم خوردن بالهای پرندگان یا به هم خوردن شاخه های درختان جلو آمده، در مقابل پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) ایستاد; طوری که برخی از شاخه های بلندش روی دوش پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و برخی نیز بر شانه من قرار گرفت که در طرف راست پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)  ایستاده بودم . هنگامی که مشرکان این اعجاز آسمانی را با شگفتی تمام مشاهده کردند با کفر و عناد و لجاجت خاصی گفتند: به درخت دستور بده نصفش جلو بیاید و نصف دیگرش در جای خود باقی بماند! به دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) ، نیمی از درخت با وضعی شگفت آور از نصفه دیگرش جدا شد و با صدای اعجاب انگیز به پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) نزدیک شد; گویا اینکه می خواست به دور حضرت رسول (صلی الله علیه و آله وسلم) بگردد . اما دشمنان مشرک و مغرور پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) گفتند: بگو درخت به حال اولش برگردد! پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) با کرامت آسمانی خویش درخت را به حال اولش باز گرداند . در این لحظه من گفتم: «لا اله الا الله، انی اول مؤمن بک یا رسول الله واول من اقر بان الشجرة فعلت ما فعلت بامر الله تعالی تصدیقا بنبوتک واجلالا لکلمتک; خدایی جز خدای یگانه نیست . ای رسول خدا! من نخستین کسی هستم که به تو ایمان آوردم و اولین فردی هستم که اقرار می کنم: درخت با اذن خدا برای اثبات نبوت تو و نشان دادن عظمت شخصیت تو در پیشگاه حضرت حق، آنچه را که خواستی برایت انجام داد .» اما باز هم سران معاند کفار گفتند: او ساحری دروغگو است که سحری تعجب انگیز دارد و خیلی در کارش ماهر است . و خطاب به رسول الله گفتند: آیا نبوت تو را جز امثال علی( علیه السلام)، کس دیگری نیز باور می کند»

دعوت خویشاوندان

امیرمؤمنان علی (علیه السلام) خاطرات خود را از دوران اولیه اسلام در فرصتهای مناسبی بیان نموده است . یکی از مهم ترین خاطرات آن حضرت روزی است که رسول گرامی اسلام از سوی خداوند متعال مامور شد که خویشاوندان نزدیک خود را به اسلام دعوت کند . امیرمؤمنان ماجرای آن روز را این گونه شرح می دهد:«چون آیه «وانذر عشیرتک الاقربین » بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شد، مرا خواستند و فرمودند: خدا به من امر کرده ست خویشان و نزدیکان خود را هشدار دهم و از عذاب دوزخ بترسانم . من خود را با تکلیفی سخت روبه رو دیدم و دانستم که اگر آنان را به اسلام بخوانم، پاسخ مثبت نخواهم شنید . از این رو، خاموش ماندم و این راز را در دل نگه داشتم تا اینکه جبرئیل آمد و گفت: «یا محمد! انک ان لم تفعل ما امرت به عذبک ربک; ای محمد! اگر آنچه را که به آن امر شده ای به جا نیاوری تو را عذاب خواهد کرد .» اکنون تو ای علی! با پیمانه ای گندم و یک ران گوسفند غذایی آماده کن و در ظرفی مقداری شیر نیز فراهم کن! سپس همه فرزندان عبدالمطلب را بخوان تا پیش من آیند و با آنان سخن گویم و پیام الهی را به آنان برسانم .من آنچه را که پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمان داده بود، به انجام رساندم و فرزندان عبدالمطلب را دعوت کردم . در آن روز حدود چهل نفر که عموهای پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز، از جمله: ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب در بین آنان دیده می شدند، به حضور پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمدند . در آن هنگام، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به من فرمود: یا علی! غذایی را که فراهم کرده ای، بیاور! غذا را آوردم . چون آن را بر زمین نهادم، پیامبر فرمود: بفرمایید! بخورید به نام خدا! آنان از آن غذای با رکت خوردند تا اینکه کاملا سیر شدند . سپس از آن شیر نیز همه شان سیراب شدند و رفتند .فردای آن روز نیز پیامبر (صلی الله علیه و آله) به من فرمود: بار دیگر همانند غذای دیروز را آماده کن و فرزندان عبدالمطلب را فرا خوان! من نیز چنان کردم، وقتی مهمانان حاضر شدند و مثل روز قبل از غذا تناول کردند و کاملا سیر شدند، پیامبر خطاب به آنان فرمود: ای فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند! من در همه عرب جوانی را سراغ ندارم که چیزی بهتر و برتر از آن چیزی که من برای شما آورده ام، برای قوم خویش آورده باشد . من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام و خدا به من امر کرده است، شما را به دین اسلام دعوت کنم . اکنون کدام یک از شما در این امر مرا یاری می دهد تا برادر و وصی و خلیفه من میان شما باشد؟عموها و عموزادگان پیامبر (صلی الله علیه و آله) لب فرو بسته و هیچ نگفتند . من که در میان آنان کم سن و سال ترین بودم، گفتم: یا رسول الله! من وزیر و یاور تو خواهم بود . آن گاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دست مرا گرفت و گفت: «ان هذا اخی و وصیی ووزیری وخلیفتی فیکم فاسمعوا له واطیعوا»« این علی، برادر، وصی، وزیر و جانشین من در میان شما خواهد بود . دستور او را بشنوید و از او اطاعت کنید»آن گروه بعد از شنیدن این سخن، به همدیگر نگاه کردند و خندیدند و به ابوطالب گفتند: شنیدی! به تو دستور داد تا از پسرت اطاعت کنی»

مهاجرت مسلمانان به حبشه

نو مسلمانان به جرم مسلمانی تحت تعقیب و آزار متنفذان قریش قرار گرفتند و شکنجه ها دیدند و حتی بعضی جان عزیز خود را هم در ای نراه از دست دادند.نومسلمانان اگر از طبقه اشراف بودند، توسط کسان خود و بزرگان قبیله خویش تنبیه می شدند، و تحت نظر قرار می گرفتند. روزی گروهی ازمردان قبیله معروف «بنی مخزوم» یکی از بزرگان خود به نام «هشام» پسر «ولید بن مغیره» را که به تازگی برادرش «ولید بن ولید» مسلمان شده بود، ملاقات کردند و گفتند: ما قصد داریم جوانان قبیله خود را که مسلمان شده اند و ازجمله پسر خودت «سلمه» و «عیاش بن ابی ربیعه» را دستگیر ساخته و تنبیه کنیم. زیرا اینان با مسلمان شدن خود، آشوبی برپا کرده اند و از آن بیم داریم که دیگران راهم به اسلام دعوت کنند، و کار بالا گیرد.«هشام» گفت: برادرم را بخوانید و سرزنش کنید، ولی مواظب باشید آسیبی به وی نرسد، و جانش به خطر نیفتد. سپس شعری به این مضمون خواند: «مبادا برادر خوش گذرانم کشته شود و تا ابد میان ما نزاع و کشمکش باشد.از کشتن او پرهیز کنید که به خدا قسم اگر او را به قتل رسانید من شریفترین مردان شما را به قتل می رسانم. مردان قبیله هم وقتی چنین دیدند گفتند: مرگ براو ، چه کسی حاظر است کار به این جا برسد که به خاطر «ولید» بهترین مردان ما به قتل برسد؟ همین معنا باعث شد که دست ازولید بردارند و او را به حال خود گذارند، و خداوند او را از شر آنها حفظ کندابوجهل که از سران قریش و افراد با نفوذ و مال دار همین قبیله «نبی مخزوم» بود وقتی شنید، یکی ازجوانان فامیلش مسلمان شده است با درشتی و تحقیر به وی می گفت: دین پدرت که بهتر از تو بود راها ساختی؟ خواهی دید که جوانی تو را تباه می کنیم، و عقیده ات را فاسد می گردانیم، و آبرویت را می بریم، و چنانچه شخص مسلمان شده از بزرگان بود، می گفت: به زودی تجارتت را بهم می زنیم و اموالت را از میان می بریم، و اگر طرف ضعیف بود با تازیانه و سیلی به جان وی می افتادند

یکی از نو مسلمانان که از خاندان ثروتمند و اعیان مکه به شمار می رفت، جوانی زیبا و خوش اندام به نام «مصعب بن عمیر» بود. پدر و مادر این جوان سخت او را دوست داشتند، مادرش بهترین لباسها را برای او تهیه می کرد. مصعب از لحاظ طراوت جوانی و جمال و زیبائی و شیک پوشی و زلف خوش رنگ، در شهرمکه نظیر نداشت. بیش از همه مردم شهرعطر استعمال می کرد، به طوری که وقتی از کوچه های شهر می گذشت بوی خوش عطر بدن و لباسش فضای کوچه را خوش بو می ساخت! «مصعب قبل از این که مسلمان شود ازلجاظ زیبائی و چهره دلفریب، جوان نمونه قریش بود.  از نظر معیشت و زندگی بیش از همه متهم بود . بیش از همه عطر استعمال می کرد. او بهترین لباسها را می پوشید. پدر و مادرش سخت او را دوست می داشتند، به خصوص مادرش بیش از حد او را دوست می داشت. وقتی مسلمان شد پشت پا به همه این تعینات زد، تا جائی که پیغمبر به او نگاه می کرد و می گریست، زیرا او پوستینی به دوش گرفته بود، و پیغمبر به یاد زمانی می افتاد که او غرق ناز و نعمت بود و بهترین لباسها را می پوشید.او علاوه بر این درنزد عموم طبقات با احترام زیاد و ستایش فراوان می زیست. همه او را به نیکی یاد می کردند، و نام ونشانش نقل محافل و نقل مجالس بودمصعب مدتی به طور پنهانی به حضور پیغمبر (صلی الله علیه و آله) می رسید و تعالیم اسلام را از آن حضرت فرا می گرفت، و سعی داشت بستگانش از راز او مطلع نگردند. ولی روزی «عثمان به طلحه» دید که مصعب نماز می خواند. عثمان آنچه را دیده بود به مادر و بستگان مصعب اطلاع داد. آنها نیز که سخت برآشفته شده بودند جوان برازنده خود را گرفتند و به جرم مسلمانی و پیروی از پیغمبر اسلام در خانه زندانی کردند.مصعب که در زیر زمین خانه زندانی شده بود، مدتها به همین گونه گذرانید تا اینکه رصت یافت بگریزد و با سایر مسلمانان به حبشه برود. آنگاه پس از چندی با گروهی از همراهان خود مراجعت کرد، به شرحی که خواهیم گفت.

چون پیغمبر (صلی الله علیه و آله) دید که نومسلمانان چه آنها که از خاندان اشراف بودند و چه افراد بی پناه، همگی به جرم مسلمانی سخت تحت تعقیب کسان خود و سران و سنگدلان قریش قرار دارند، و نمی تواند خطر را از آنها برطرف سازد، دستور داد که عرض دریای سرخ را پیموده، و قدم به خاک حبشه بگذارند که سرزمین آرامی است. زیرا در آن مردی به نام «نجاشی» بر حبشه حکومت می کرد که مردی رؤوف بود و به کسی ستم روا نمی داشت.پیامبر به نو مسلمانان فرمان داد چندان در حبشه بمانند تا گشایشی در کاراسلام پدید آید، و خود آنان نیز خاطرات تلخ بوخورد با قریش را فراموش کنند، و جانشان از آسیب آنها در امان بماند.

بازرگانان قریش از راه دریا با حبشه تجارت داشتند. تجارت قریش با حبشه موجب شده بود که تجار مکه و حبشه به قلمرو یکدیگر آمد و رفت کنند، و در آنجا سود و منافعی به دست آورند. و حتی بردگان حبشی را ازهمین راه در بازرهای حجاز در معرض داد و ستد قرار دهند. به طوری که با موازات ظهور اسلام بسیای از غلامان حبشی در مکه و مدینه می زیستند، و غلامان و کارگران رؤسایقبائل حجاز بودند. از جمله پدر و مادر بلال با باید نام برد که قبلا یادآور شدیم و گفتیم خود بلال درمکه متولد شده بود.مردم حجازدر مکه از بندر جده که در دوازده فرسخی شهر مکه است، و بندر «ینبع» در سی و دو فرسخی مدینه، به وسیله کشتی که بیشتر توسط ملوانان مصری و حبشی هدایت می شد و تعلق به آنها داشت، با حبشه آمد و رفت داشتند.در آن اوقات که مسلمانان در صدد سفر به حبشه بودند، دو کتی آهنگ آن سرزمین داشت که درست در آن سوی ساحل غربی از بحر احمر مقابل مکه واقع است.مسلمانان که به گفته ابن هشام حدود 83 تن بودند، شب هنگام تک تک و دسته دسته پیاده و سواره با زن و فرزندان خود، به طور پنهانی ازمکه خارج شدند. سپس دو کشتی را ازقرارنفری نیم دینار اجاره کردند و سوار شدند و به سوی حبشه شتافتند تا در آنجا با فراغت، دین و ایمان خود را نگاه دارند، و دور از آسیب مشرکان مکه در انتظار آینده بهتر به سر برند.بیشتر مهاجران را طبقه جوان تشکیل می داد. بلکه می توان گفت عموم آنها نسل جوان بودند! بعضی از آنان مجرد و برخی با همسر جوان و فرزند خود تن به آن سفر پرخطر داده بودند.این جوانان اغلب از خانواده های سرشناس شهر و پسران و دختران اعیان قریش بودند، و فقط روشن بینی و صفای ذهن آنها عامل جدائی ایشان از خانه و خانواده خود و عقاید خرافی و فساد اخلاق مردم محیط بود که دست از همه چیز شستند و به عشق پیغمبر که او را منادی حق و عدالت می دانستند، دل به دریا زدند.حرکت آنها چنان با احتیاط و پنهانی صورت گرفت که وقتی قریش در تعقیب آنها به ساحل رسیدند، آنها حرکت کرده بودند. این نخستین مهاجرت مسلمانان بود که در سال پنجم بعثت اتفاق افتاد. مهاجرت اینان از مکه به حبشه، هجرت برای نجات جان خود و آزار زیستن و حفظ عقیده و ایمان بود.

شق القمر

در روایات مختلفی که در تواریخ شیعه و اهل سنت ازابن عباس و انس بن مالک و دیگران نقل شده عموما گفته اند: این معجزه بنا بدرخواست جمعی از سران قریش و مشرکان مانندابو جهل و ولید بن مغیره و عاص بن وائل و دیگران انجام شد، بدین ترتیب که آنها در یکی از شبها که تمامی ماه در آسمان بود بنزدرسول خدا (صلی الله علیه وآله) آمده و گفتند: اگر در ادعای نبوت خود راستگو وصادق هستی دستور ده این ماه دو نیم شود! رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بدانها گفت: اگر من اینکار را بکنم ایمان خواهید آورد؟گفتند: آری، و آنحضرت از خدای خود درخواست این معجزه راکرد و ناگهان همگی دیدند که ماه دو نیم شد بطوری که کوه حرا را در میان آن دیدند و سپس ماه به هم آمد و دو نیمه آن به هم چسبید و همانند اول گردید، و رسول خدا (صلی الله علیه وآله) دوبار فرمود: «اشهدوا، اشهدوا» یعنی گواه باشید و بنگرید!مشرکین که این منظره را دیدند بجای آنکه به آنحضرت ایمان آورند گفتند! «سحرنا محمد» محمد ما را جادو کرد، و یاآنکه گفتند: «سحر القمر، سحر القمر» ماه را جادو کرد!برخی از آنها گفتند: اگر شما را جادو کرده مردم شهرهای دیگر را که جادو نکرده! از آنها بپرسید، و چون از مسافران و مردم شهرهای دیگر پرسیدند آنها نیز مشاهدات خود را در دو نیم شدن ماه بیان داشتند.

معراج پیغمبر (صلی الله علیه وآله)

مساله معراج پیغمبر یعنی عروج و بالا رفتن حضرت از زمین مانند اعتقاد به وجوب ناز و روزه و حج و جهاد و خمس و زکات و امر به معروف و نهی از منکر از ضروریات دین اسلام است. معنای «ضروریات» این است که همه مسلمانان باید معتقد به آن باشند، و هرکس آن را انکار کند کافر است. مطابق آیات قرآنی و روایات متواتر اسلامی، خداوند جبرئیل امین را مامور داشت تا در یکی از شبهاپیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را از شهرمکه و مسجد الحرام به وسیله مرکبی به نام «براق» به فلسطین و نقطه ای که بعدها «مسجد القصی» یعنی دورترین مسجد نسبت به مسجد الحرام خوانده شد، ببرد.پیغمبر با براق وارد مسجد القصی شد، و پس از بازدید آنجا و خواندن نماز، سوار بر براق که جبرئیل آنرا هدایت می کرد. به آسمانها پرواز نمود. در اسمانها برخی ازآثار قدرت الهی و مخلوقات آنجا را دید. آنها از ساکنان زمین پرسشها کردند و پیغمبر پاسخ داد. پیغمبر هم از آنها و جبرئیل راهنمای خود راجع به آنچه می دید سؤال ها کرد و جواب ها شنید. پس از دیدن دیدنی ها و شنیدن شنیدنی ها، با یک دنیا دیدنی ها و گفتنی ها، قبل از طلوع آفتاب به جای خود در مکه بازگشت.خدا پیغمبر خاتم و سرور انبیاء رابدین گونه به سیر آسمانها و دیدن عجایب و غرائب عالم بالا برد تا پس ازبازگشت به زمین دیدی دیگر و اطلاعی بیشتر و اعتمادی محکمتر ازهمه پیغمبران داشته باشد، و با رهنمودهائی که مدهدذ و احکام و قوانینی که می آورد یا وضع می کند، دین او «اسلام» که آخرین دین الهی است با جامعیت خود تا پایان روزگارباقی بماند، و حلال او تا قیامت حلال و حرام او تا ابد حرام باشد.بنابر این عروج و رفتن پیغمبر به آسمانها در شب معراج ظرف چند ساعت و بازگشت مجدد آن حضرت به زمین، در اعتقاد ما مسلمین یکی از معجزات بزرگ الهی است. مانند خلقت آدم از گل، اژدرها شدن عصای حضرت موسی، و جاری شدن 12 چشمه آب گوارا از صخره به وسیله برخورد عصای موسی به آن، و حامله شدن ساره همسر پیر حضرت ابراهیم و آوردن اسحاق در آن سن و سال (حدود نود سالگی یا بیشتر) و بچه دار شدن حضرت مریم و تولد حضرت عیسی ازمادری دوشیزه، و رفتن حضرت عیسی و ادریس به امر خدا به آسمان ، و بیرون آمدن ناقه صالح و بچه آن از لای سنگ خارا و غیره که همه برخلاف موازین طبیعی و علم و دانش بشری و قوانین جاری سیاره ماست، ولی خدا در قرآن صریحا وقوع آنها را اعلام می دارد و می فرماید. «این کارها برای من آسان است.و اما تفصیل مطلب و استدلال ما برای اثبات معراج از آیات قرآنی و روایات اسلامی بدین گونه است که خداوند در آغاز سوره «اسراء» می فرماید: پاک و منزه است خدائی که سیر داد بنده خود را در شبی از مسجدالحرام تا مسجد اقصی که اطراف آن را پربرکت نموده ایم تا قسمتی از آیات و نشانه هائی از قدرت خود را به او نشان دهیم. خدا همه چیز را می شنود و می بیند

پیغمبراسلام به امر خداوند و راهنمائی جبرئیل در شبی از شبها سوار بر مرکبی به نام «براق» که سرعتی مافوق تصور داشته است از مسجدالحرام یعنی شهر مکه به پرواز درآمد و به فلسطین رفت. در فاصله این دو معبد الهی پیغمبر با راهنمائی جبرئیل که از جانب خداوند مامور این کار شده بود، توانست شهرها ونقاط مختلف میان راه و شهر اورشلیم و معابد و نقاط دیدنی و مذهبی آن جا را که محل سکونت ودفن حضرت ابراهیم نیای اعلای آن حضرت و پیغمبران دیگر از دودمان ابراهیم مانند اسحاق و یعقوب و یوسف و داود . سلیمان و زکریا و یحیی و غیره و زادگاه حضرت عیسی بود، ببیند، و در محرابهای آن اماکن مقدسه که یادگار پیغمبران پیشین بود نماز گزارد. آن گاه دوباره سوار براق شد و در حالی که جبرئیل هدایت آن را به عهده داشت به آسمان عروج کرد.در آسمانها پیغمبر خاتم که سرآمد انبیای الهی بود با پیغمبران پیشین و ساکنان هر آسمان ملاقات کرد، و هرجا به نماز ایستاد، همه به او اقتدا کردند. در آن شب خداوند قسمتی ازعجائب خلقت خود را در صحنه پهناور آفرینش به پیغمبر خاتم نشان داد تا پس از بازگشت به زمین با دیدی دیگر به جهان و جهانیان بنگرد، و با زبانی دیگر و با قلبی آگاهتر از وسعت دائره خلقت و موجودات الهی در زمین و آسمانها و هوا و فضا،با مردم سخن بگوید. تا از این راه قادر باشد بار گران نبوت آخرین، و مسؤولیت سنگین خاتمیت و هدایت نهائی جامعه انسانی را چنان که می باید به منزل مقصود رسانده و ایفا نماید.چنانکه پس از آن سفر تاریخی و شگفت انگیز که نصیب هیچ آفریده ای و پیغمبری نشده بود و فقط او که خاتم پیغمبران بود، به آن توفیق یافت، در فرصتهای مناسب از آنچه در شب معراج دیده بود سخن می گفت و سطح افکار مسلمین را بالا می بردتا نپندارند که جهان همین زمین زیر پای آنها است و آنچه که در زمین است و آنها دیده و می بینند. بلکه گذشته از آنچه آنها دز زمین ندیده اند، و خصوص آنچه در بالای کره زمین است، جهانی به مراتب بزرگتر از زمین و زمینیان می باشد.این خلاصه ای از اعتقاد مسلمانان راجع به مساله معراج پیغمبر خاتم (صلی الله علیه و آله) است که آنرا به عنوان یک معجزه بزرگ الهی، یعنی کاری که از حوزه اندیشه و قدرت بشر خارج است پذیرفته ایموالله علی کل شی قدیر، ان الله علی کل شی قدیر، انما امره ادا اراد شیا ان یقول له کن فیکون- راجع به روز و ماه و سال معراج روایات مختلف است. همچنین درباره جائی که پیغمبر از آنجا اسراء نمود و مطابق صریح قرآن به مسجد اقصی رفت نیز دو نظر هست. بعضی آنرا ازشعب ابیطالب و بیشتر از خانه ام اهانی در شهر مکه، بعضی آنرا در ماه رمضان و برخی درماه ربیع الاول دانسته اند و آخرین تاریخ آن یکسال قبل از هجرت است«  -قال ربک هو علی هین و قد خلقتک من قبل و لم تک شیئا - سوره مریم آیه 9» «سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجدالحرام الی المسجد القصا الذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا، انه هو السمیع العلیم. سوره اسری آیه اول»« لقد رای من آیات ربه الکبری - سوره والنجم آیه 17»اورشلیم نام عبری شهر بیت المقدس است. در تورات و انجیل به همین نام آده است. اورشلیم از دو کلمه ترکیب شده: «اور» که در زبان پارسی ایران باستان به معنی شهر بوده و «سلیم » که نام مردی از اعراب کنعانی یعنی سکنه اصلی فلسطین پیش از آمدن بین اسرائیل از مصر به فلسطین می باشد. مطابق تحقیقاتی که به عمل آمده سالم یا سلیم عرب این شهر را در زمانی که فلسطین جزو متصرفات پادشاهان هخامنشی بود بنا کرد، و چون حکمران فلسطین ایرانی بود و زبان ایران باستان که قوم غالب بودند شیوع داشته،لذا شهر مزبور را به فارسی «اورسالم » یا «اورسلیم »یعین شهر سالم یا سلیم خواندند. چون حرف سین در زبان عبری شین است، اورسلیم را «اورشلیم » خواندند که هنوزهم قوم یهود بیت المقدس را به زبان تورات کنونی که بعدها تدوین شد، بدین نام می خوانند. اگر دلیل قوم یهود بر سابقه مالکیت فلسطین از جمله این اسم عبری شهر بیت المقدس باشد، باید گفت خود این دلیل است که آنها چنین حقی ندارند. زیرا اولا شهر را سلیم یا سالم عرب از سکنه بومی فلسطین ساخته بود، ثانیا در آن موقع فلسطین ازمتصرفات ایران بودن، به دلیل کلمه فارسی «اور». علیهذا ما ایرانیان پیش از آمدن بنی اسرائیل به اورشلیم آن را در اختیار داشته ایم. ولی ما چنین حقی به خود نمی دهیم، چون اشغالگر بوده ایم، همان طور که بنی اسرائیل هم مهاجرین اشغالگر بوده اند، ولی از آن زمان تا کنون مالکین اصلی فلسطین مردم عرب بوده و می باشند.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی