SMMS

بسم الله الرّحمن الرّحیم

SMMS

بسم الله الرّحمن الرّحیم

SMMS

سلام...امیدوارم روز خوبی داشته باشید...

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

نخستین مهاجر

پس از دستور مهاجرت، نخستین خانواده ای که عازم هجرت به شهر یثرب گردیدند خانواده ابو سلمه بود، ابو سلمه که ازآزار مشرکین به تنگ آمده بود قبلا نیز یک بار به حبشه هجرت کرده بود پس از این رخصت، همسرش ام سلمه را (که بعدهابه همسری رسول خدا - (صلی الله علیه و آله)  - در آمد) با فرزندش سلمه برداشت تا بسمت یثرب حرکت کند.

قبیله ام سلمه که همان بنی مغیره بودند همینکه از ماجرابا خبر شدند سر راه ابو سلمه آمده و گفتند: ما نمیگذاریم این زن را با خود ببری و ابو سلمه هر چه کرد نتوانست آنها را قانع کندکه همسرش را همراه خود ببرد و بالاخره ناچار شد ام سلمه را بافرزندش سلمه نزد آنها گذارده و خود بتنهائی از مکه خارج شود.از آنسو قبیله ابو سلمه - که بنی عبد الاسد بودند - وقتی شنیدند فرزند ابو سلمه در قبیله بنی مغیره است پیش آنها آمده گفتند: ما نمیگذاریم فرزندی را که به ما منتسب میباشد درمیان شما بماند، و پس از کشمکش زیادی که کردند دست سلمه را گرفته و بهمراه خود بردند.ام سلمه نقل کرده: که این ماجرا نزدیک به یک سال طول کشید، و در طول این مدت، کار روزنه من این بود که هر روزصبح از خانه بیرون میآمدم و در محله ابطح می نشستم و تاغروب در فراق شوهر و فرزندم گریه میکردم، تا بالاخره روزی یکی از عموزادگانم از آنجا گذشت و چون وضع رقت بار مرامشاهده کرد پیش بنی مغیره رفت و بآنها گفت: این چه رفتارناهنجاری است؟ چرا این زن بیچاره را آزاد نمی کنید شما که میان او و شوهر و فرزندش جدائی انداخته اید؟اعتراض او سبب شد تا مرا رها کرده گفتند: اگر میخواهی پیش شوهرت بروی آزادی!

بنی عبد الاسد نیز با اطلاع از این جریان سلمه را بمن برگرداندند، و من هم سلمه را برداشته با شتری که داشتم تنهابسوی مدینه حرکت کردم، و بخاطر تنهائی و طول راه ترسناک و خائف بودم، ولی هر چه بود از توقف در مکه آسانتر بود، و باخود گفتم: اگر کسی را در راه دیدم با او میروم.چون به تنعیم (دو فرسنگی مکه) رسیدم به عثمان بن ابی طلحه - که در زمره مشرکین بود - برخوردم او از من پرسید:ای دختر ابا امیه بکجا میروی؟گفتم: به یثرب نزد شوهرم!پرسید - آیا کسی همراه تو هست؟گفتم: جز خدای بزرگ و این فرزندم سلمه دیگر کسی همراه من نیست.عثمان فکری کرد و گفت: بخدا نمی شود تو را به اینحال واگذارد، این جمله را گفت و مهار شتر مرا گرفته بسوی مدینه براه افتاد و بخدا سوگند تا امروز همراه مردی جوانمردتر وکریمتر از او مسافرت نکرده بودم، زیرا هر وقت بمنزلگاهی میرسیدیم شتر مرا میخواباند و خود بسوئی میرفت تا من پیاده شوم، و چون پیاده میشدم میآمد و افسار شتر مرا بدرختی می بست و خود بزیر درختی و سایبانی به استراحت می پرداخت، تا دوباره هنگام سوار شدن که می شد میآمد و شترمرا آماده میکرد و بنزد من میآورد و میخواباند و خود بیکسومیرفت تا من سوار شوم، و چون سوار می شدم نزدیک میآمد ومهار شتر را می گرفت و راه میافتاد، و بهمین ترتیب مرا تا مدینه آورد و چون به «قباء» رسیدیم بمن گفت: برو بسلامت، وارداین قریه شوکه شوهرت ابا سلمه در همین جا است.اینرا گفت و خودش از همانراهی که آمده بود بسوی مکه بازگشت.و بد نیست بدانید که این عثمان بن ابی طلحه از خاندان ابی طلحه عبدری است که منصب کلید داری خانه کعبه با آنهابود و در جنگ احد نیز او و پدر و عمو و برادرانش بهمراه مشرکان بجنگ با مسلمانان آمده بودند و در همان جنگ پدر وبرادرانش بدست مسلمانان کشته شدند... ، و خداوند این توفیقرا به او داد که تا سال فتح مکه زنده بماند و اسلام را اختیارنموده و به شرف اسلام مشرف شود، حتی در داستان ورودرسول خدا (صلی الله علیه و آله) بمسجد الحرام و باز کردن درخانه کعبه بوسیله آن حضرت حضور یابد و کلید خانه را که دردست او بود به رسول خدا(صلی الله علیه و آله)  تقدیم کند، و بر طبق برخی ازروایات پس از انجام این مراسم عباس بن عبد المطلب نزدرسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمده و تقاضا کرد که کلید خانه رابه او بدهند و این افتخار نصیب او گردد، و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیز بنا بدرخواست او این کار را کرد، ولی بدنبال آن این آیه نازل شد:ان الله یامرکم ان تؤدوا الامانات الی اهلها»«خداوند به شما دستور میدهد که امانتها را به اهل آن واگذار کنید...و پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله دستور داد کلید خانه را به عثمان بن ابی طلحه باز گردانندبه ترتیبی که گفته شد مسلمانان بطور انفرادی و یا بصورت جمعی مهاجرت به یثرب را آغاز کردند، و البته این مهاجرتهانیز غالبا در خفا و پنهانی انجام میشد و اگر مشرکین مطلع میشدند که فردی یا خانواده ای قصد مهاجرت دارند از رفتن آنهاجلوگیری می کردند، و حتی گاهی بدنبال آنان تا مدینه میآمدند و با حیله و نیرنگ آنها را بمکه باز می گرداندند، چنانچه ابن هشام در اینجا نقل می کند که عیاش بن ابی ربیعة بهمراه عمر بمدینه آمد، و چون ابوجهل و حارث بن هشام که ازنزدیکان او بودند از هجرت او مطلع شدند بتعقیب او از مکه بمدینه آمدند، و برای اینکه او را که حاضر به بازگشت نبودراضی کنند بدو گفتند: مادرت از هجرت تو سخت پریشان وناراحت شده تا جائیکه نذر کرده است که تا تو را نبیند سرش راشانه نزند، و زیر سقف و سایه نرود؟عیاش دلش بحال مادر سوخت و آماده بازگشت بمکه شد، و با اینکه عمر به او گفت: اینان میخواهند تو را گول بزنند واین سخن حیله ای است که برای بازگرداندن تو طرح کرده اند، ولی عیاش توجهی نکرده و بهمراه آندو از مدینه بیرون آمد، وهنوز چندان از شهر دور نشده بودند که آندو عیاش را سر گرم ساخته و بروی حمله کردند و دستگیرش نموده و با دستهای بسته، وارد مکه اش ساختند، و در جائی او را زندانی کرده وتحت شکنجه و آزارش قرار دادند تا اینکه مجددا وسیله ای فراهم شد و او بمدینه آمد.

قریش در برابر اسلام

ظهور اسلام در مکه و مخالفت آن با منافع طبقه مسلط، آنان را وا داشت تا در مقابل اسلام به معارضه برخیزند و با انواع روشها برای خاموشی شعله های آن بکوشند. به این ترتیب جامعه مسلمانان در برابر فشارهای طاقت فرسای قریش قرار گرفت. در این مسیر، مشرکان به تناسب نوع و تازگی موقعیت مسلمانان، از تمام شیوه های ممکن استفاده می کردند. سیره نویسان نیز به این حقیقت اشاره کرده اند که عذب قوم لا عشائر لهم ولا مانع»«گروهی شکنجه می شدند که پشتوانه و بازدارنده ای نداشتند».

مهم ترین عکس العمل های خشونت بار قریش بر علیه مسلمانان را می توان در چند عنوان توضیح داد.

1-شکنجه:

معمولا طبقات ضعیف اجتماعی (بیشترین حامیان پیامبر (صلی الله علیه و آله)) گرفتار این نوع رفتار می شدند. بلال به دست امیة بن خلف، عمار و پدر و مادرش به دست بنی مخزوم،  و زنی از کنیزان در بنی عدی توسط عمر بن خطاب که آن زمان مشرک بود، شکنجه می شد. در باره بلال نقل شده است که او را بر زمین داغ می خواباندند و سنگ بر سینه اش می گذاشتند. ریسمان بر گردنش آویزان می کردند و به دست بچه ها می دادند تا او را در میان کوچه های مکه به این سو و آن سو بکشند. بلال خود نیز می گفت: مرا یک شبانه روز تشنه نگاه می داشتند و بعد روی سنگ داغ می خواباندند.

2- زندانی کردن:

مصعب بن عمیر از این گروه است. او وقتی مسلمان شد، اسلام خود را از پدر و مادر و اقوام پنهان می کرد ولی سرانجام شخصی آنان را از مسلمان شدن او آگاه کرد و خانواده نیز فرزند خود را زندانی کردندنمونه دیگر عبد الله بن سهیل بن عمرو از مهاجران به حبشه است که پس از هجرت رسول خدا به مدینه، به مکه آمد تا از آنجا به مدینه برود ولی پدرش او را زندانی کرد. ابو جندل فرزند سهیل بن عمرو نیز که مسلمان شده و گرفتار زندان پدر بود، از این گروه است. او در گیر و دار صلح حدیبیه خود را از بند رهانید و به نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید ولی چون پیمان صلح امضا شده بود، باز گردانده شد.

البته می توان گفت که نبود حکومت واحد و فراگیر موجب می شد تا هر خانواده بر اساس احساس تعهد خود یا قبیله اش به زندانی کردن منحرفان از آیین جاهلی روی آورد.

3-فریب:

این شیوه نیز معمولا در باره ضعفا به کار می رفت. مشرکان علاوه بر شوراندن و تحریک توده ها علیه ضعفا، گاه از فریب آنان نیز استفاده می کردند

4-فشارهای اجتماعی و اقتصادی:

نقل است که عاص بن وائل حاضر نشد بدهی خود را بدهد مگر آنکه طلبکار از اسلام برگردد که البته او نپذیرفت اوج این نوع فشارها را می توان در دوران شعب جستجو کرد.

5- قتل مسلمانان:

فشار شکنجه های مشرکان چنان بود که به شهادت تعداد زیادی از مسلمانان انجامید. مادر عمار از جمله این شهداست

تاثیر فشارهای قریش بر جامعه مسلمانان

مسلمانان در برابر فشارهایی که بر آنان وارد می آمد به تناسب موقعیت و وضعیت، عکس العمل های متفاوتی نشان می دادند، که می توان به برخی از آنها اشاره کرد.

1- صبر و تحمل:

گروههایی از مسلمانان که به هر دلیل (روحی، جسمی، قبیله ای، ..). توان تحمل را داشتند، در برابر شکنجه ها و آزارهای مشرکان صبر پیشه می کردند هر چند این صبر و تحمل گاه به کشته شدن آنها می انجامید مانند مادر عمار یاسر و ...

2-تقیه:

گروههایی نیز به دلیل فشارهای طاقت فرسا ناچار شدند در ظاهر از دین برگردند هر چند در حقیقت بر دین خود باقی بودند. عمار یاسر که پس از شهادت مادرش و تحمل آزارهای فراوان دیگر، تاب و توانش را از دست داده بود اولین کسی است که از این شیوه استفاده کرد. آیه ای نیز در باره درستی عمل او - که از پیامبر(صلی الله علیه و آله) پرسیده بود - نازل شد: «من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان ولکن من شرح بالکفر صدرا فعلیهم غضب من الله و لهم عذاب عظیم »«کسی که پس از ایمان به خدا کافر می شود، نه آن که او را به زور وا داشته اند تا اظهار کفر کند و حال آن که دلش به ایمان خویش مطمئن است بلکه آنان که در دل را به روی کفر می گشایند مورد خشم خدایند و عذاب بزرگی برای ایشان است.»

ابن جوزی می نویسد: غیر از کسانی که به حبشه رفتند، دیگران ایمان خود را پنهان کردند مصعب بن عمیر، سهیل بن بیضا و نعیم بن عبد الله بن اسید نیز از همین دسته بودند که ایمان خود را پنهان کردند.

3- ارتداد:

به غیر از کسانی که ایمان خود را حفظ می کردند، تعدادی نیز در برابر شکنجه ها و تحریم ها و ناملایمت ها به جد دست از ایمان خود می کشیدند. این عده بر خلاف گروه دوم که رو به تقیه می آوردند. و نیز بر خلاف گروه اول که فشارها را تحمل می کردند، به طور کامل از دینداری کناره می گرفتند و مغلوب کفار می شدند.سیره نویسان از این فشارها که برای بازگرداندن از دین بود به نام «فتنه » و از مسلمانانی که هدف «فتنه » بودند با عنوان «مستضعف » یاد می کنند. از همین روست که در کتب مختلف می خوانیم: صهیب از مستضعفان بود، از مؤمنانی که در راه خدا شکنجه شد. در مورد عمار نیز می خوانیم:« کان عمار بن یاسر من المستضعفین الذین یعذبون بمکة لیرجع عن دینه»اساسا هدف عمده مشرکان از وارد کردن فشارهای مختلف نیز همین بازگرداندن از دین بود. به همین خاطر ابن عباس می گفت: این شکنجه ها چنان بود که مسلمانان چاره ای جز ترک دین نداشتند، آنان به افراد ضعیف چنان گرسنگی و تشنگی می دادند و آنها را می زدند که توان نشستن نداشتند; آنگاه از شکنجه شدگان می خواستند که بگویند به جای خدا، به لات و عزی، اعتقاد دارند. ابن اسحاق نیز می گوید: کسانی که ضعیف بودند از دین خود برمی گشتند کلبی نام تعدادی از این افراد را می برد همانند: سلمة بن هشام، ولید بن ولید بن مغیره و مقریزی آنها را 5 تن می داند: ابوقیس بن مغیره، ابوقیس بن فاکه بن مغیره، عاص× بن منبه، حارث بن زمعة، ولید بن مغیره

هجرت تنها عکس العمل ممکن

بنا بر آنچه گفتیم مطالعه اهداف قریش از رفتارشان نسبت به مسلمانان حکایت از آن دارد که مشرکان به چیزی کمتر از باز گرداندن تازه مسلمانان از دین جدید به آیین قدیم راضی نبودند و در این مسیر هر شخصی را به تناسب جایگاه قبیله ای و میزان اعتبار اجتماعی اش مورد آزار و اذیت قرار می دادند. درست بر همین اساس بود که شخص پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)   و عده ای از صاحبان موقعیت قبیله ای از رفتارهای حاد در امان بودند. همین امر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)    را وا می داشت تا فکری به حال مسلمانان بی پناه بکند; آن فکر چیزی نبود جز «خروج از مکه » .در راستای همین مسیر، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)    سه حرکت انجام داد که به ترتیب عبارت اند از: هجرت مسلمانان به حبشه، سفر به طائف، هجرت به مدینه. به این ترتیب هجرت به مدینه آخرین حلقه از اقدامات رسول خداست که برای خلاص مؤمنان از فشارها و حفظ دین آنان صورت می گرفت و برای شناخت جایگاه و دلایل اصلی آن باید به مطالعه «هجرت » به عنوان یک کل که هجرت به مدینه بخشی از آن است، پرداخت.

1-هجرت به حبشه

در مورد هجرت به حبشه تنها به این نکته از زبان جعفر بن ابی طالب اشاره می کنیم که در برابر نجاشی گفت: زمانی که شمار مسلمانان افزایش یافت و ایمان آوردن به اسلام آشکار شد و شماری از قبایل به شکنجه و زندانی کردن مسلمانان خود پرداختند تا آنان را از دینشان باز گردانند، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)   به آنان فرمود: در زمین پراکنده شوید. سؤال کردند به کجا؟ فرمود: به حبشه. ابن اسحاق نیز نگرانی پیامبر را از امکان باز گرداندن مسلمانان به دین جاهلیت یادآور می شود و بر این نکته تاکید می کند که هدف پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)    نجات مؤمنان از تغییر دین (فتنه) بود: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)   شاهد بود که خود با حمایت خداوند و عمویش از آزار مشرکان در امان است اما یارانش گرفتارند و او توان دفاع از آنان را ندارد پس به آنان گفت به حبشه بروند و آنان نیز از ترس فتنه و برای مهاجرت به سوی خدا و حفظ دین به حبشه رفتند». وصاحب انساب الاشراف می نویسد: رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)    این گونه دعا فرمود: خدایا هجرت اصحاب من را پذیرا باش و آنان را به جاهلیت شان باز نگردان .بازگشت این مهاجران تدریجی بود. عده ای به مکه و گروهی نیز پس از هجرت به مدینه، به این شهر آمدند و آخرین گروهها در سال هفتم هجرت وارد مدینه شدند. به هر حال بعد از این رویداد، قریش بر شدت فشار خود افزودند و تا آنجا پیش رفتند که در سال هفتم بعثت به طور جدی خواستار قتل پیامبر شدند. زمانی که قریش دریافتند تلاشهای آنان در محدود کردن رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)    ناموفق بوده است، در صدد برآمدند تا حضرت را به قتل برسانند. این کار زمانی مقدور بود که ابوطالب رئیس بنی هاشم راضی باشد تا بعدها کار به جنگ بی پایان قبیله ای نرسد. پس از ابوطالب خواستند تا دیه قتل پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)    را دو برابر دریافت کند و فردی غیر قریش او را بکشد. ابوطالب به شدت با این درخواست مخالفت کرد و از بنی عبد المطلب خواست تا داخل شعب شوند و از جان رسول خدا دفاع کنند. همگی سخن او را قبول کردند و داخل شعب شدند. در این وقت قریش نیز تصمیم گرفتند پیوندهای خانوادگی و اقتصادی و ... خود را با آنان قطع کنند و پیمان نامه ای هم نوشتند.حضور مسلمانان در شعب سه سال طول کشید. آنان سرانجام در سال دهم بعثت از محاصره رهایی یافتند. این امر خود می توانست برای مسلمانان پیروزی مهمی به حساب آید. این که مشرکان به رغم پیمان های خود مبنی بر ادامه محاصره تا تسلیم پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)    برای قتل، از تصمیم خود دست برداشتند، نوعی رسمیت بخشیدن به مسلمانان بود و می توانست موقعیت آنان را تثبیت کند. به همین خاطر قاضی عبد الجبار از این واقعه (پایان محاصره) به عنوان یک پیروزی بزرگ یاد می کند. اما اندکی پس از آن در اول ذیقعده سال دهم ابوطالب و سی و پنج روز بعد از آن خدیجه (علیها السلام) درگذشتند. این دو حادثه موجب شد که پایه های حمایت قبیله ای پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)   درهم بشکند و به جای تثبیت موقعیت مسلمانان، اوضاع از آنچه بود نیز بدتر شود. در اینجا بود که پیامبر به فکر پایگاه جدیدی برای اسلام افتاد و آن هجرتی دیگر بود.

2- سفر به طائف

در مورد اوضاع پس از وفات ابوطالب، ابن هشام می نویسد: «چند صباحی از مرگ ابوطالب نگذشته بود که مردی از قریش مقداری خاک بر سر او (پیامبر) ریخت. پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)    به همین وضع وارد خانه شد. یکی از دختران او متاثر از این واقعه آب آورد تا سر و صورت پدر را بشوید و در همان حال قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد. پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)    فرمود: «گریه نکن دخترم. خدا حافظ پدرت است. تا ابوطالب زنده بود، قریش موفق نشدند در باره من کار ناگواری انجام دهند.« ما نالت منی قریش شیئا اکرهه حتی مات ابوطالب» وضعیت اخیر، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)    را وا داشت تا سفری به شهر بزرگ طائف انجام دهد. او در آنجا با سران قبیله ثقیف تماس گرفت و آیین خود را عرضه کرد، ولی پاسخ آنان این بود که: اگر تو برگزیده خدا باشی رد سخن تو موجب نزول عذاب است و اگر در ادعای خود دروغگو باشی که شایسته سخن گفتن نیستی! پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)    متوجه بی میلی آنان شد و از جا برخاست تا برگردد و از آنها قول گرفت که سخنانش را با افراد دیگر در میان نگذارند. اما آنان بر خلاف پیمان خود، اراذل و اوباش را بر انگیختند و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)   را با وضع دلخراشی آزردند چنان که حضرت مجبور شد به باغی که متعلق به عتبه و شیبه دو تن از مشرکان مدینه بود، پناه ببردچنین بود که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم)   در این سفر نتوانست به پایگاهی جایگزین دست یابد و از فشارهای طاقت فرسای مکیان رها شود.نکته قابل ملاحظه در این سفر، واقعه پایانی آن و نحوه بازگشت پیامبر به مکه است. پیامبر که احتمال می داد توسط بت پرستان مکه دستگیر شود، تصمیم گرفت چند روزی در نخیله (محلی بین طائف و مکه) بماند تا کسی را بیابد و نزد یکی از سران قریش بفرستد و با امان او وارد شهر شود. ولی چون کسی را نیافت به ناچار تا «حراء» رفت و در آنجا با یک عرب خزاعی تماس گرفت و به وسیله او به مطعم بن عدی از شخصیتهای مؤثر مکه پیام داد که به او امان دهد. مطعم نیز با اینکه بت پرست بود، گفت: محمد یک راست به خانه من بیاید. من و فرزندانم جان او را حفظ می کنیم. پیامبر در پی توافق با مطعم، شبانه به خانه او آمد. صبح روز بعد به پیشنهاد مطعم و در حفاظت مطعم و فرزندانش به مسجد الحرام آمد و در منظر عمومی طواف کرد و همه دریافتند که وی از این پس در امان مطعم است. ابوسفیان در این ماجرا بیش از همه خشمگین بود و از این که چطور محمد از کمین او جان سالم به در می برد در فشار و رنج افتاده بود.به این ترتیب پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)    که در پی از دست دادن استوانه های قبیله ای خود (ابوطالب و خدیجه علیهما السلام) ناچار به دنبال پایگاهی جدید خارج از مکه می گشت، ولی نتوانست به خواسته خود در طائف برسد، توفیق یافت تا از طریق مطعم مجددا پایگاه قبیله ای دیگری در همان مکه پیدا کند و به کمک آن از شر قریش در امان بماند. در اهمیت حمایت مطعم همین بس که پیامبر در جنگ بدر که قریش ضمن دادن تلفات سنگین اسرای زیادی نیز بر جای گذاشته بودند، فرمود: اگر مطعم زنده بود و از من تقاضا می کرد که همه اسیران را آزاد کنم یا به او ببخشم، تقاضایش را رد نمی کردم

زمینه های هجرت به مدینه

از این پس پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)     به صورت موسمی و در مواقعی خاص به دعوت می پرداخت و در واقع همان سیاست سالهای نخست بعثت را در پیش گرفت و به انجام دعوت در مواقع حج و ایام حرام مشغول شد. این نوع تبلیغات هر چند در اوایل سال اول (یازدهمین سال بعثت) ثمری برای پیامبر نداشت ولی در اواخر آن و نیز سال دوم و سوم (سال دوازدهم و سیزدهم بعثت) به تدریج زمینه های مهاجرت سوم، یعنی هجرت به مدینه را فراهم ساخت.در واقع فعالیتهای تبلیغی پیامبر در این مقطع (سال 11 تا 13) را می توان جست و جویی برای یافتن فرصت و راه چاره ای برای نجات از وضع موجود دانست. این اقدامات پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)     را می توان به دو مقطع تقسیم کرد:

1-فعالیت های تبلیغی سال یازدهم بعثت

سخنرانی در موسم حج

در ایام حج، اعراب در نقاط مختلف تجاری مانند عکاظ، مجنه و ذی المجاز گرد هم می آمدند و معمولا شاعران گرمی بخش محافل می شدند. پیامبر از این فرصت استفاده می کرد و در نقطه ای بلند می ایستاد و خطاب به مردم می فرمود: به یگانگی خدا اعتراف کنید تا رستگار شوید; با نیروی ایمان می توانید زمام قدرت را به دست گیرید و تمام مردم را زیر فرمان خود در آورید و در آخرت در بهشت جای گیرید.

دیدار با سران عشایر و دعوت آنان

پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)     در ایام حج با رؤسای قبیله ها تماس می گرفت، حتی آنان را به خانه خود دعوت می کرد و پیام رسالت را به آنان ابلاغ می نمود. گاهی هم که مشغول سخن گفتن می شد، ابولهب از پشت سر می رسید و می گفت: مردم! سخن او را باور نکنید زیرا او با دین نیاکان شما مخالف است. این نوع رفتارهای ابولهب تاثیر سوئی در پذیرش دعوت داشت قبایل به طور عمومی دعوت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)    را نمی پذیرفتند تا اینکه پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)     آیین خود را به گروهی از بنی عامر که وارد مکه شده بودند عرضه کرد. مردی به نام بحیرة بن فراس و یکی از بزرگان قبیله اظهار کردند که اسلام را می پذیریم و تمام نیروی خود را در اختیارتان می گذاریم به این شرط که کار جانشینی بعد از خود را به ما وا گذارید. اما پیامبر به این پیشنهاد پاسخ رد داد و فرمود: الامر الی الله یضعه حیث یشاء

دیدار سرنوشت ساز

سرانجام در ایام حج سال یازدهم بعثت، ملاقات سرنوشت سازی روی داد که بعدها به دیدار گروه شش نفری مشهور شد. به گزارش ابن اسحاق، زمانی که رسول خدا به دعوت قبایل در موسم حج مشغول بود، در عقبه به گروهی از خزرجیان برخورد کرد. حضرت از آنها خواست بنشینند و به حرفهایش گوش کنند. آنان نیز نشستند و از دعوت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)     با خبر شدند و چون قبلا از یهودیان شنیده بودند که پیامبری ظهور خواهد کرد، وی را همان دانستند و دعوتش را پذیرفتند. آنها به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)     گفتند: ما در حالی قوم خود را ترک کرده ایم که بدترین دشمنی و شرارت میان آنها وجود دارد. امیدواریم با پذیرفتن دعوت تو با یکدیگر متحد شوند. ما اکنون به سوی یثرب بر می گردیم و آیین تو را عرضه می داریم; هر گاه همگی بر پذیرفتن آن اتفاق کردند، گرامی تر از تو کسی نزد ما نخواهد بوداین افراد عبارت بودند از: اسعد بن زراره، عوف بن حارث، رافع بن مالک، قطبة بن عامر، عقبة بن عامر، جابر بن عبد الله بن رئاب.»به این ترتیب سپاه تبلیغی شش نفره از اهالی خود یثرب، به آن شهر رهسپار شد تا با عزمی دو چندان به تبلیغ دین اسلام بپردازد. چنان که طبری می نویسد فعالیت این شش نفر به گونه ای انجام شد که خانه ای در یثرب نبود که سخن از پیامبر در آن نباشد.

2- فعالیت های تبلیغی سال دوازدهم و سیزدهم

پیمان عقبه اول

تبلیغات متعهدانه گروه شش نفری موجب شد تا گروههایی از یثربیان به اسلام روی آورند. برای همین در سال دوازدهم بعثت، دسته ای دوازده نفره از یثرب حرکت کردند و با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)    در عقبه ملاقات نمودند و نخستین پیمان اسلامی میان آنان بسته شد. متن پیمان چنین بود: «با رسول خدا پیمان بستیم که به این وظایف عمل کنیم: ان لا نشرک بالله شیئا و لا نسرق و لا نزنی و لا نقتل اولادنا و لا ناتی ببهتان نفتریه بین ایدینا و ارجلنا و لا نعصیه فی معروف; «به خدا شرک نورزیم، دزدی و زنا نکنیم، فرزندانمان را نکشیم، به یکدیگر بهتان نزنیم و در کارهای نیک نافرمانی اش نکنیم.»

رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)    به آنان فرمود: اگر بر طبق این پیمان عمل کنید جایگاه شما بهشت است و اگر نافرمانی کنید، کار دست خداست; یا می بخشد یا عذاب می کند. این دوازده نفر به یثرب برگشتند و مدتی بعد ضمن نامه ای از پیامبر درخواست کردند برای آنان مبلغ دینی بفرستد.

همچنین نقل است که دو نفر (معاذ بن بن عفرا و رافع بن مالک) نزد رسول خدا آمدند تا کسی را برای تعلیم دین نزد آنان بفرستد. در پی این درخواست، پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم)    مصعب بن عمیر را برای تعلیم و تبلیغ نزد آنان فرستاد. وی امر جماعت و جمعه و نیز قرائت قرآن را عهده دار شد و به تبلیغات گسترده ای به نفع اسلام دست زد. یکی از بزرگ ترین موفقیتهای او مسلمان کردن یک قبیله (بنی عبد الاشهل) بود.ابن اسحاق در این باره می گوید: اسعد و مصعب نزدیک خانه های بنی عبد الاشهل و بنی ظفر زندگی می کردند. وقتی سعد بن معاذ و اسید بن حضیر متوجه حضور آنان شدند، تصمیم گرفتند آن دو را بیرون برانند. اسید نزد آنان آمد ولی با شنیدن آیات قرآن تحت تاثیر قرار گرفت و مسلمان شد. سعد بن معاذ (اسید فرزند خاله او بود) به دنبال وی نزد آنان آمد و او نیز مسلمان شد. سعد بعد از آنکه مسلمان شد نزد بنی عبد الاشهل آمد و چون بزرگ آنان بود از آنها خواست تا مسلمان شوند. خاندان بنی عبد الاشهل دعوت وی را لبیک گفتند و همگی مسلمان شدند. همین امر موجب نفوذ اسلام در میان اوس و خزرج شد و به این ترتیب زمینه برای حضور پرشورتر در ایام حج سال دیگر فراهم تر شد. در تاثیر اقدامات تبلیغی مصعب همین بس که بلاذری در فتوح البلدان می نویسد:«فتحت المدینة بالقرآن مدینه با قرآن فتح شد.»

پیمان عقبه دوم

در سال بعد، تعداد قابل توجهی از تازه مسلمانان یثرب در موسم حج شرکت کردند. کاروان یثرب شامل پانصد نفر بود که هفتاد نفر آنان مسلمانان بودند. بلاذری رقم بیعت کنندگان را هفتاد مرد و دو زن می داند دو نفر از اعضای کاروان (عویم بن ساعده و سعد بن خیثمه در مکه نزد رسول خدا رسیدند و قرار شد در ایامی که حجاج در منی هستند (در عقبه) با وی دیدار کنند. در شب موعود (13 ذیحجه)، مسلمانان با رعایت اصول پنهان کاری، خود را به شعبی که آنجا بود رساندند زیرا رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)    فرموده بود نباید کسی را بیدار کنند و منتظر فرد غایبی شوند. به همین خاطر، یثربی ها تک تک و دو به دو به سوی منطقه مورد نظر رفتند. در آنجا چند نفر سخن گفتند; از جمله براء بن معرور گفت: به خدا سوگند هرگز در دل ما غیر از آنچه بر زبان ما جاری می شود، چیز دیگری نیست. ما جز صداقت و عمل به پیمان و جانبازی در راه پیامبر، چیزی در سر نداریم. بعد از آن پیامبر آیاتی چند از قرآن خواند و فرمود: با شما بیعت می کنم بر این که از من دفاع کنید همان طور که از فرزندان و اهل بیت خود دفاع می کنید. باز براء برخاست و گفت: ما فرزندان جنگ و تربیت یافتگان جبهه های نبرد هستیم. بعد از آن جمعیت بیعت کردند و به آرامی پراکنده شدند. ابوالهیثم هنگام بیعت گفت: ای رسول خدا! ما با یهودیان پیمان بسته ایم، حالا ناچاریم از آن صرف نظر کنیم پس سزاوار نیست شما روزی از ما دست بردارید و به سوی قوم خود برگردید. پیامبر فرمود: شما با هر کسی پیمان بسته اید، من آن پیمان را محترم می شمارم .آنگاه دوازده نفر نماینده برای آنها انتخاب کرد رسول خدا قول داد در موقع مناسب، مکه را ترک کند و به مدینه برود.

نکاتی در باره اهمیت این پیمان

به این ترتیب معلوم می شود اندیشه هجرت پیامبر، حد اقل از پیمان دوم عقبه، رسمیت می یابد و شکل یک تعهد را به خود می گیرد که پیامبر باید در فرصت مناسب به آن عمل کند.علاوه بر این، پیمان یاد شده از جهت دیگری نیز اهمیت منحصر به فرد داشت و آن مسئله اعلان حمایت از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)     و تقویت مواضع او بود. زیرا در این زمان، پیامبر سخت در معرض تهدید مشرکان بود قرار داشت و از همین رو به طائف رفته بود تا پناهی بیابد که توفیق نیافته و به طور موقت در پناه مطعم بن عدی دوباره وارد مکه شده بود. اما اینک یثربی ها، با پذیرش اسلام و اعلام تعهد برای دفاع از وی، راهی جدید فراروی پیامبر می نهادند، عبادة بن صامت پیرامون بیعت در عقبه دوم می گوید: «بایعنا رسول الله صلی الله علیه و آله علی السمع و الطاعة فی العسر و الیسر و المکره و المنشط و ان لا ننازع الامر اهله و ان لانقول الا بالحق حیث کان و لانخاف لومة لائم» موضوع سوم که پیروزی بزرگی برای پیامبر در عقد چنین بیعتی به شمار می آمد، مسئله واگذار نکردن جانشینی خود به قبیله های دیگر بود. همان طور که گفتیم بنو عامر بن صعصعه در برابر دعوت پیامبر حاضر به یاری او شدند به این شرط که جانشینی خود را به آنان وا گذارد ولی پیامبر نپذیرفت. در پیمان با یثربی ها نیز به نقل سیوطی، عبارت (الا ننازع الامر اهله) به تاکید می رساند که سخن بر سر حکومت بوده است.یعنی پیمان می بندیم که در مورد امر (حکومت) با اهل آن منازعه نکنیم.پس از بیعت، فردای آن شب قریش نزد اوس و خزرج آمدند و نسبت به موضوع بیعت تحقیق کردند. اما مسلمانان، مشرکان اوس و خزرج را گواه گرفتند که چنین گزارشی نادرست است. عبد الله بن ابی نیز اظهار کرد که قوم او بدون اطلاعش کاری نمی کنند. با این حال قریش به جست و جوی برخی از سران مسلمان شده پرداختند و تنها به سعد بن عباده دست یافتند که او هم توسط جبیر بن مطعم نجات یافت.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی